شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

3خاطره از شهید حسن باقری(غلامحسین افشردی)

ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشت.اتاقش که می رفتی ، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می شد و ونیروها با هم دست می دادند . حسن آمد و از روی نقشه نشان داد.


خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود  کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.

 

دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشدو از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم« اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.»

نظرات 2 + ارسال نظر
علی دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 00:49 http://owais1.blogfa.com

سلام
بازم ممنون واقعن عالیه مطالبت

مجتبی یکشنبه 29 دی 1392 ساعت 23:32

حضرت ماه:
وقتی که از خون ترسیدیم، از آبرو ترسیدیم، از پول ترسیدیم،
بخاطر خانواده ترسیدیم، بخاطر دوستان ترسیدیم، بخاطر راحتی و عیش خودمان ترسیدیم، به خاطر پیدا کردن کاسبی، برای پیداکردن یک خانه دارای یک اتاق بیشتر از خانه قبلی، وقتی بخاطراین چیزها حرکت نکردیم، معلوم است، 10 نفر مثل امام حسین هم که بیایند همه شهید خواهند شد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.