شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

جگر شیر نداری سفر عشق مرو


پیشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود وبی سیم را هم روی کولش. خیلی بانمک شده بود. گفتم: خودت رو مثل علم درست کرده ای؟ می دادی روی لباست را هم بنویسند. پشت لباسش را نشان داد نوشته بود: «جگر شیر نداری سفر عشق مرو! »

گفتم: به هر حال، اصرار نکن . بیسم چی لازم دارم ولی تورا نمی برم؛ چون هم سن ات کم است هم برادرت شهید شده!
با ناراحتی دستش رو گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت: باشه، نمیام ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا«علیها السلام» می کنم.می تونی جواب بده!
گفتم: برو سوار شو.
در بحبوحه عملیات پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟گفتند نمی دانیم، نیست. به شوخی گفتم: نکنه گم شده، حالا باید کلی بگردیم تا پیدایش کنیم. بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد. یکی از شهدا ترکش سرش را برده بود.وقتی برگرداندیمش پشت لباسش نوشته بود:« جگر شیر نداری سفر عشق مرو»

(کتاب سیزده ساله ها- هادی شیرازی)


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.