شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

قسمتی از وصیت نامه ی بسیار زیبای شهید محمدرضا مهرپاک


و حالا، رانده از هر جا ،

مانده از هر چیز ،

پشیمان از هر کار

به درگاهت آمده ام،  

می گفتند تو به این سرزمین آشنایی در این جا دوستان زیادی داری . می گفتند به اینجا نظری داری و من سر از پا نشناخته به اینجا آمده ام شتاب داشتم  تا به اینجا برسم .

 پا برهنه ،جامه دریده ، به اینجا رسیده ام .چشمانم کم سو گشته اند

پاهایم مجروح است ،دلم پریشان است ،                                  

آیا تو مرا خواهی پذیرفت؟

آیا برای دیدنت حالی جز این می خواهی؟

آیا برای وصالت مهریه ای بالاتر از این خواستاری؟

پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند .

 پس کی مرا خواهی پذیرفت.

همه خوبانت را قبول کرده ایی و من بیچاره بر درگهت نشسته ام  که چه کنی.

آیا وقتی خونی در بدنم در جریان است روحی در تنم باقی است ، تو مرا می پذیری  حاشا و کلا! تا دستانم می جنبد ،قلبم می تپد تو مرا هرگز قبول نخواهی کرد ؟ 

پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید، ای نامردان جاهل مرا بکشید، ای خون فوران کن،

ای تن پاره شو ،

ای چشم کور شو،

بگذار دستانم بکشند.

پاهایم قطع شود

مغزم پریشان شود،مگر تو این را نمی خواهی مگر تو این را قبول نمی کنی ؛ پس تو می گویی چه کنم؟

بهای دیدنت را  این جان ناقابل قرار داده ای ، پس ای خصم مرا بکش.به درگهت انتظار تلخ است، برای وصالت صبر نتوان کرد مرا در انتظار مگذار، هر کس خواسته است به شیطان پشت پا بزند ، هر کس می خواهد راه میان بر را انتخاب کند. هرکس  خواسته است با تو دم ساز شود هر کس خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است و من از آنها تبعیت کرده ام .آیا مرا هم قبول خواهی کرد؟

هیچ کس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه نکند. احدی چشم به جسم بی روحم دوخت گریه نکند . این تن جز قفس نیست که این پوست و استخوان بیش نیست. این بدن پوسته صدفی بیش نیست، مرواریدش را تقدیم یار کرده ام و حقش هم همین است .

 بر من قبری نسازید، مرا از یادها ببرید ، من نبودم ، منی وجود نداشته است می خواهم همه جز او مرا از یاد ببرند   می خواهم تنها باشم و شما مرا از این تنهایی باز ندارید، هر کس می خواهد بهترین راه را انتخاب کند باید بیشترین بها را بدهد من نیز چنین کرده ام پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده ام.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.