ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مادر شهید رجب علی آهنی می گوید:
هرگز
او را تندخو ندیدم، اما یک روز دیدم با عصبانیت وارد خانه شد. تعجب کردم.
دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده.
پرسیدم: «طوری شده مادر؟ خدا نکند که تو را کج خلق ببینم.» بدون اینکه
نگاهش را از روی قرآن بردارد، گفت: «چیزی نیست، اجازه بدهید کمی قرآن
بخوانم. می ترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم شود.» من هم از کنجکاوی دست
برداشتم. بعد از مدتی کوتاه، خودش به سراغم آمد. علت ناراحتی اش را که
پرسیدم، گفت: «امروز چند تا معلم زن با یک وضعی آمدند مدرسه روستا برای
شرکت در جلسه امتحان.. به محض ورود، با مردان دست دادند. من هم از اینکه
حریم خدا شکسته شد، خیلی ناراحت شدم»
واسه همین کاراشون بود که میگن شهادت قسمت هر کسی نمیشه
اللهم الرزقنا...
کربلای جبهه ها یادش به خیر