شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

شغل سخت سخت سخت

«بسمـــ ربـــــــ الحسیــــن»

اصلا کسی شغل به حسابش نمی آورد چه رسد به نوع سختش!

هروقت کسی از من پرسید "چه خبر؟ به چه مشغولی؟" گفتم مشغولم به زندگی!
در معرکه ی دنیا، سخت ترین کار، زندگی کردن است و سخت سختش را بخواهی، باید بگویم خوب زندگی کردن.
در این معرکه، هر روز مشغولم به نبرد
نبرد با "بی خودٍ" خودم و با "اغیار"
و کیست که نداند نبرد با " بی خودٍ خود" سخت تر است از آن دیگر.
نبردم این است که "بی خود" فراری را اهلی کنم.
و من ضعیف تر از آنم که خود به تنهایی این مهم را به انجام رسانم.
برای اهلی کردنش، محمد را می شناسم
و علی را
و فاطمه را
و حسن را
و حسین را
حسین حسین حسین
اهلی شدن فقط با شما ممکن می شود ای محبوبان خدا

درود و سلام خداوند بر شما تا همیشه ی همیشه


نظرات 3 + ارسال نظر
Bn چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 14:36 http://mehrabaniha.blogsky.com

خدایا هیچ مگیر از ما عشق حسین
مگذار دل ما را به حال خود، به خاطر حسین
گر کردیم گناهی از روی هوی و هوس
تو ما را ببخش به آبرو و شفاعت حسین(ع)

سمت خدا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 10:07 http://samtekoda.blog.ir/

یاحسین علیهم السلام

Kh چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 05:01

ایستگاه استجابت دعا



یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظرنشسته بود
منتظر، ولی دعای او
دیر کرده بود
اوخبر نداشت که دعای کوچکش
توی چارراه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیرکرده بود

او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
ازکنار اوگذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود

هیچ کس
از مسیر رفت وآمد دعای او
باخبر نبود
باخودش، فکرکرد
پس دعای من کجاست؟
اوچرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چارراه آسمان سبز شد
رفت و باصدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبزشد
او ازاین طرف، دعا از آن طرف
درمیان راه
باهم آن دو روبه رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
ازصمیم قلب، گرم گفتگو شدند
وای چقدر حرف داشتند...

برف ها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
ودعای هرکسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود...



عرفان نظرآهاری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.