شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

دایی عباس

خیلی شرمنده شما و بهترین هاتون هستم حلالم کنید


نظرات 2 + ارسال نظر
مجتبی جمعه 18 مهر 1393 ساعت 09:26

دایی جون سلام
از ان روزهایی که تو پر کشیدی ومنو گذاشتی ورفتی تا حالا زمان زیادی گذشته است وتو 16 ساله هستی ومن فقط بر کوله بار گناهم اضافه کردم.والان که به گذشته نگاه میکنم اتش است واتش .دایی جون اینجاموندنم جزشرمندگی برام نداشته از خدا بخواه منو از قید وبند این دنیا نجات بده دایی دیشب داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم خواست یه تلنگری به من بزنه گفت برو یه وب رو ببینم وبیام وقتی اومدم دیدم عباس به انتظارم نشسته ونگاهم میکنه انقدر شرمنده عباس شدم که اشکم را نتوانستن کنترل کنم دایی جون الانم که دارم برات مینویسم اشک به پهنای صورتم مانند ابر بهاری ریزش دارد.چرا با من این کارو میکنی دایی جون چرا از خدا نمیخوای دیگه منو از این گناه کار بودن نجات بده.چرا منو اینطوری بهم نگاه میکنید میخواین بگین ما هم تو این دنیا بودیم وتونستیم بر نفسمون غلبه کنیم .دایی جون راست میگی نبود ولی الان خیلی بدتر شده انروزهایی که شما بودین کسی تک مویش هم بیرون نبود عروسیهامون اینطوری نبوددایی جون دیگه خدا اینجا غریبه شما که جای خود دارین دایی جون بیچارم دلتنگت شدم اونقدر که بیا ومنم ببر پیش امام عشق وازش بخواه منو کمک تا خدا ببخشتم.

گرفت دست مرا هرکسی , زمینم زد
شکست بال و پرم را خودت درستش کن

سفال توبه خود را شکسته ام از بس
تر ک ترک شده اما خودت درستش کن
اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
برای محشر کبری خودت درستش کن

ثمر نداده درخت الهی العفوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کنشکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرببلا را خودت درستش کن...
دایی عباس من خراب کردم همه انچه را بواسطه شماها درست کرده بودم ونمیدونم چه مرگم شده است ومرگ بهترین علاج این شخص گنه کار است .دایی جون شرمندت شدم داغون شدم دایی جون ای مرگ بر من که از راه بلا برگشتم.دایی جون حرفی برای گفتن ندارم دیگه حیا میکنم بیام باهات حرف بزنم دیشبم اصلا نگفتن کی منتظرمه وگرنه میمردم نمی اومدم تا با نگاهت ابم کنی وشرمندم کنی دایی جون من به زنده بودنتون شک ندارم ولی به مرده متحرک بودن خودم یقین دارم
خدایا! نه آن شدم که خواستی! نه آن شدم که خواستم! تکلیف من این وسط چیست؟
خدایا!! خدایا اشتباهم این بود جای تو ،خودم رابه خودم سپردم! وای به این اعتماد به نفس.

مجتبی چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 11:52

سلام دایی جون
دایی منم شرمنده شدم
دایی اونی که میخواستی نبودم
دایی اخرین باری که اومدم پیشت یه چیزی ازت خواستم
وبهت گفتم اگر زنده ای کمکم بده والان همون کمکت رسیده
وفهمیدم که تو زنده ای ومن مرده ام ووقتی این مرگ شدت زیادتره که با گناه الوده میشم.دایی جون غریبه هایی که تازه تو رو شناختن بهت خیلی زیاتر نزدیک شدن ومن دارم دور میشم با اینکه نزدیکتر بودم بهت.
دایی جون شرمنده مرگ برمن اگر از راه بلا برگشتم دایی من بدشدم وفهمیدم که بد بودن زیاد خوب نیست چون تو رو از دست میدم.دایی من هیچ وقت نمیگذارم قلبم از محبتت عاری بشه هیچ وقت نمیگذارم خنده ای نابت از وجودم رخت بربنده .دایی جون اشکم رو نمیتونم کنترل کنم.دایی جون عشق همونیه که بهش رسیدی به منم بچشون از این عشق تا رها بشم از عشقهایی دنیایی
دایی دوباره شروع کردم از اول از ابتدا کمکم کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.