شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

شهید باکری

دست برد یک قاچ خربزه بردارد

اما دستش را کشید ؛ انگار یاد چیزی افتاده بودم.
گفتم « واسه ی شما قاچ کرده م بفرمایید. ! »
نخورد .
هرچه اصرار کردم ، نخورد .
قسمش دادم که این ها را با پول خودم خریده م و الان فقط برای شما قاچ کرده ام.
باز قبول نکرد.
گفت « بچه ها توی خط از این چیزا ندارن

********************************

شادی روح شهید باکری صلوات


نظرات 1 + ارسال نظر
مهربانی ها چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 00:07

از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.