شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

شهدا

آب جیره بندی شده بود

آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر می شد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :
من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود...
شادی روحشون صلوات بفرست

نظرات 1 + ارسال نظر
شیدا"فَرمِہ" سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 19:37 http://shadeofparadise.blogfa.com

یا ارحم الراحمین

سلام

بهرام شید پاییزی گرم...آرام...زیبا...وخوبی سپری کنید...

کـم نیستند شــــــادی ها، حتی اگـــــر بــــــزرگ نباشند...

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم

چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم

و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را

چه زود دیر می شود و نمیدانیم که:

فردا می آید شاید ما نباشیم!

"سید علی صالحی"

"سایہ بهشت"


+بسیار جالب..متاثر شدم...
شبیه داستانی بود خوانده بودم..که رزمنده نشانه گیری کرد به سمت عراقی...اما تفنگشو آورد پایین..چند لحظه بعد بالا آورد ونشانه گرفت و تیر رو رها کرد...دوستش که پیشش بود گفت چرا بار اول شلیک نکردی...گفت:آخه داشت آب میخورد...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.