ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آب جیره بندی شده بود
آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر می شد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :
من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود...
شادی روحشون صلوات بفرست
یا ارحم الراحمین
سلام
بهرام شید پاییزی گرم...آرام...زیبا...وخوبی سپری کنید...
کـم نیستند شــــــادی ها، حتی اگـــــر بــــــزرگ نباشند...
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم
و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می شود و نمیدانیم که:
فردا می آید شاید ما نباشیم!
"سید علی صالحی"
"سایہ بهشت"
+بسیار جالب..متاثر شدم...
شبیه داستانی بود خوانده بودم..که رزمنده نشانه گیری کرد به سمت عراقی...اما تفنگشو آورد پایین..چند لحظه بعد بالا آورد ونشانه گرفت و تیر رو رها کرد...دوستش که پیشش بود گفت چرا بار اول شلیک نکردی...گفت:آخه داشت آب میخورد...