ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بغض کرده بود. از بس گفته بودند: بچه ست؛ زخمی بشود آه و ناله می کند و عملیات را لو می دهد.؛ شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها. اگر عملیات لو می رفت، غواص ها - که فقط یک چاقو داشتند - قتل عام می شدند.فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد... بغض کرده بود. توی گل و لای کنار اروند در ساحل فاو دراز کشیده بود. جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند. یا کوسه برده بود یا خمپاره. دهانش را هم پر از گل کرده بود که عملیات را لو ندهد.
گفت : مادر جان بیا ناهار بخوریم
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
گفت : باقالی پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را میخوریم و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند
چند سال بعد ... والفجر 8 ... درون اروند گم شد ... ... مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...