شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

دلتنگم آقا

حسین جان
به تاوان خوردن کدامین میوه ممنوعه مرااز بهشت کربلایت محروم میکنی؟
این روزها خوب دعوتنامه برای عشاقت می فرستی ...
واما نگاه روسیاهانی چون من به دستان کریمانه ات دوخته شده
از کودکی یاد دارم که رسم کریمان این بود که وقتی جلوی چشم یک بچه، عزیز دلشان را نوازش میکردند و او را تحفه ای میبخشیدند؛ نگاهی هم به چشم های دوخته شده آن کودک به دستشان "هرچند هم که بچه بدی بود" میکردند
دستی هم بر سر او میکشیدند چیزی هم از کرم به اومی بخشیدند
چشمشان را روی زشتی و بدی بچه می بستند و امیدش را ناامید نمیکردند...  
مولایم داری به عزیزان دلت برات کربلا می دهی؟
ببین چشمانم به دستانت دوخته شده...
چشماهای پراز حسرتم را نگاه کن...
حسین جان تاکی خودم را لابه لای نوشته های حسرت بارم سرگرم کنم؟؟؟؟ تا به کی در رویای شیرین کربلا بسوزم؟
دلم شکسته آقا...فدای سرتان... من که جز شما کسی را ندارم