شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

بخند

بخندحتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند

حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند
بخند
حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند
حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد
بخند
حتی اگر اناربه ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد
حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است
بخند
حتی اگربغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیرآوار درد خرد کرده است
بخند
حتی اگر آخرین بهارت باشد
آخرین آرزوهایت
بخند
حتی اگر
سایه دیگر ازخورشید پیروی نکند
آسمان بوی دودبگیرد
عشق کپک بزند
شعربوی نا بدهد
بخند
حتی اگر لبخند،تنها نقاب روی صورتت باشد

شادمانه


لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید ...