ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یکى از دوستان شیخ رجب على خیاط نقل مى کند که : همراه ایشان به کاشان رفتیم . عادت شیخ این بود که هر جا وارد مى شد به زیارت اهل قبور مى رفت . هنگامى که وارد قبرستان کاشان شدیدم ، شیخ گفت :
((السلام علیک یا اباعبدالله (ع ))).
چند قدم جلوتر رفتیم فرمود: ((بویى به مشامتان نمى رسد؟))
گفتیم : نه ! چه بویى ؟
فرمود: ((بوى سیب سرخ استشمام نمى کنید؟))
گفتیم : نه ! قدرى جلوتر آمدیم به مسؤول قبرستان رسیدیم ، جناب شیخ از او پرسید: ((امروز کسى را این جا دفن کرده اند؟))
او پاسخ داد: پیش پاى شما فردى را دفن کرده اند و ما را سر قبر تازه اى
برد. در آن جا همه ما بوى سیب سرخ را استشمام کردیم . پرسیدیم : این چه
بویى است ؟
شیخ فرمود: ((وقتى که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس
سیدالشهداء (ع) تشریف آوردند، این جا و به واسطه این شخص عذاب از اهل
قبرستان برداشته شد.))
اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش.
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛ می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم
کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین (علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار
حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم...»
وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک
دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(علیه السلام)، مثل حضرت
عباس(علیه السلام)...
«شهید ماشاءالله رشیدی »
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین