ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن
یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن
آهی در این بساط به غیر از امید نیست
یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن
دلم را کجا ؟ پی ِ کدام نخود سیاه بفرستم
شکسپیر گفت
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد...
خدایا
اگر در خوشی ، فشارها ، سلامت یا بیماری ها
در شکرگزاری کوتاهی کردم ، حق شناسی را روزی ام گردان
خدایا
تو را به خاطر نعمت هایی
که به ما بخشیدی ، سپاس.
سپاسی که تمام حمدها
را پشت سر نهد.
صحیفه ی سجادیه
دعای 36 بند 6
خدایا
ما را از خود به غیر خودت مشغول مدار
دعای 36 بند 5
عده ای از جوانان خدمت علامه حسن زاده آملی رسیدند
و از حضرتش خواستند که آنها را نصیحتی بفرمایند ،
حضرت فرمودند : سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید
چه زن باشد چه مرد ؛ گفتند آقا مگر مرد هم نامحرم می شود ؟
ایشان فرمودند : هرکس با خدا ارتباط ندارد !
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان !
شهید معلم مهدی رجب بیگی
متولد سال 1336
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بیخبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
خدایا! ازتومی خواهم همان گونه که تاکنون یاری داده ای ومن کمک های توراحتی به چشم خوددیده ام هیچ گاه مرابه خودم وانگذاری وهمیشه مرایاری ده.
خدایا! دیگرنمی خواهم زنده بمانم من محتاج نیست شدنم من محتاج توهستم.
خدایا! بگوببارد باران که کویرشوره زارقلبم سالهاست که سترون مانده است من دیگر طاقت دوری ازباران راندارم.
خدایا! دوست دارم تنهای تنهابیایم دورازهرهویتی.
خدایا! اگربگوئی لیاقت نداری خواهم گفت:(لیاقت کدامیک ازالطاف توراداشته ام)
خدایا! مگرغیرازاین است که بدن مابرای مردن آفریده شده پس دوست دارم بدنم طوری قطعه قطعه شود وبدنی برای من باقی نماند تااینکه قسمتی از زمینی رابه عنوان قبراشغال کنم که بعدهابگوینداودرراه خداکشته شده است.
خدایا!می خواهم مثل مادرم فاطمه زهرا(س)گمنام باشم.می خواهم جسدی نداشته باشم.کسی برایم چلچراغ نگذارد وکسی مراسمی نگیرد.
خدایا! دوست دارم مظلوم کشته شوم ودرراهت پودرشوم واثری ازمن نماند.این خواهش من ازتواما توهرچه خواستی انجام بده.
خدایا! آرزوی به شهادت رسیدن وشربت نوشیدن راازمن نگیر.
درراه خدا بادل وجان باید رفت از پا فتاده سرنگون باید رفت
مشک را که پر آب کرد ، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند …
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش …
فقط وقتی حسین آمد بالای سرش ، میخواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند
عباس به برکت ایثار و فداکاری بی مانندش ، قبله ی دل هاست.
حرم ملکوتی اش ، آرام بخش دل عاشقان است.
مردم درمانده ای که از همه جا ناامید شده اند به بارگاه او که تجلی گاه رحمت الهی است روی می آورند و شاد و خوشحال باز میگردند.
آن خانه ای که هرگز به روی حاجتمندان بسته نمی شود خانه ی عباس ، بنده ی وارسته ی خداست
عباس!
ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هر کس
من دست تو می شناسم و بس
روزی من از خزانه ی توست
دل، سائل آستانه ی توست
امشب ز تو بار عام خواهم
دیدار تو و امام خواهم
ای تجلای نور در سینا
ید بیضای توست با موسی
حق نوشته ست با خطی از نور
روی درگاه جنّت الاعلی
در بهشتم بهار عباس است
صاحب الاختیار عباس است
ولادت حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
و روز جانباز مبارک باد.
جانباز ، آلبوم تماشایی خاطرات سرخی است که از دلاورمردی های عباس گونه های وطن ، به جا مانده است .
روز جانباز مبارک باد .
فرخنده میلاد با سعادت آقا اباالفضل العباس (علیه السلام ) و روز جانباز را
به پیشگاه مقدس آقا امام زمان (عج) و نائب بر حقش مقام معظم رهبری
مسلمانان و شیعیان دنیا و همه شما بزرگواران تبریک و تنهیت عرض میکنم
سلامتی همه جانبازان عزیز میهنمون و خانواده های عزیزشون صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
دو ماه از دو افق در دو شب تجلّی کرد
یکی شهنشه دوران، یکی امیر سپاهش
دو گوهر از دو صدف از دو بحر گشت نمایان
یکی چراغ هدایت، یکی معین و گواهش
یکی حسین و یکی ناصر حسین، ابوالفضل
که جان خویش به کربلا بداد به راهش
میلاد حضرت عباس(ع) مبارک باد
حکم خداوند بی دلیل نیست ،
تشکر اولین فلسفه ی نماز ،
رشد و کمال دومین فلسفه ی نماز ،
انس باخدا سومین فلسفه ی نماز ،
قرب خدا چهارمین فلسفه ی نماز..
هوا بارانی و خدا از همیشه به من نزدیک تر بود . آهسته در گوشم زمزمه کرد : ای انسان به باران بنگر که چگونه خود را عاشقانه فدا می کند ، تا حیاتی نو به ارمغان آورد ...
و به آفتاب نگاه کن صادقانه می سوزد تا گرمای وجودش گردون زندگی را بچرخاند ...
حال ای انسان به خاک نظاره کن که با چه گذشتی به همه اجازه می دهد تا از ذره ذره ی وجودش بهره مند شوند ...
و به ماه فکر کن او فداکارانه نور را از آفتاب تقاضا می کند ، تا تو ای انسان در تاریکی شب نهراسی ...
آری گفتنی ها زیاد است اما خرد تو از درک این حقایق عاجز و نا توان است !
و دوباره سکوتی عمیق همه جا را فرا گرفت . . .
این بار خداوند از دریچه ی قلبم با من سخن می گفت . تمام بدنم به لرزه در آمده بود و عظمتی بس شگرف تمام وجودم را احاطه کرده بود !
خدا به من گفت : ای انسان ای کسی که تمام فرشتگان در عرش بر تو سجده کردند . تو چه کردی ؟ مگر من از روح خودم در تو ندمیده بودم ؟ آری مگر تو از جنس خاک نیستی ؟ پس فروتنی وگذشت خاک را کجا جا گذاشتی ؟ ای انسان ای اشرف مخلوقات پس شرافت یک انسان را به دست چه کسی سپرده ای ؟
آیا فراموش کرده ای روزی پروانه معصومیت را از تو آموخت ؟ و پرستو عشق را از تو به یادگار برد ؟
زمانی ملائکه تو را قدیس می دانستند و حتی ابلیس تو را تحسین می کرد . ای انسان تو گذر صادقانه را از یاد بردی و حتی نگاه کردن به شبنم در یک صبح روحانی را فراموش کردی ؟!
ای انسان ملائکه بازگشت دوباره ی تو به گوهر وجودیت را چشم انتظارند ...
این ها را گفت و همه جا ساکت شد ...
من که این بار اشک دیدگان دنیوی ام را نابینا ساخته بود ولی دیده ی دلم از همیشه بینا تر بود ، با صدایی لرزان اما ملکوتی مانند همیشه توانستم بگویم ::.. خدایا مرا ببخش ..::
تو را صدا می زنم
در پس کوچه های زندگی
نگاهی می کنی رو به سمت پژواک و
. . . . . . . . . . . . . . . .
این گونه ابدیت آغاز میشود
خجالت میکشم یارا
گنه کردم درین ظلمت
گنهکارم خدایا
دست من بستست
خدایا مگر جز تو خدایی میتوانم داشت
مگر جای به جز درگاه خوبت میتوانم رفت
خدایا من گنهکارم
بدین درگاه روی آرم
خدایا من گنهکارم
همان باری که دل را باختم
بر بنده ای نا چیز
همان باری که لبخندی مرا مدهوش خویشش کرد
همان باری که در تنهایی خویشم به جز از تو خواستم
همان باری که قلبم از خنده اش لرزید
همان باری که گفتم بی هوا دوستت دارم
همان بار من گنه کردم
گنه کردم که دیدم غیر تو
هستیه من هستم کجایی
من همه خاکم خدای من بیا پیشم
که مستم از غرور و نا خوشم در درگه معبود عزیزم
خدایا خسته ام
باز آمدم دستم بگیری
مرا در پیش خود بنشانی و اشکم بگیری
خدایا بی تو من تنها و نالانم
به جز پروردگار خویش ندارم هیچ معبودی
نیم مشکر نیم کافر ولکین سخت سهل انگار م
نمیخوام کنم تکذیب تو یارب
خدایا من به جان مادرم دوست میدارم تورا
اما پریشانم
بگیر این دست کوچک را به روی قلب مهربانت بگذار
بگذار صدای قلب مهربانت نویدی از عشق باشد مرا
یارب
دو دستم را بگیرو و از خودت مرهان مرا
مرحم قلبم بشو یارب
بیا پیشم بدون تو کجا مانم
خدایا سرزمینت کوی عشاقت همه مال خودت
میشود تو ای خودت مال من باشی عزیزم؟
خدایا دست من دامان تورا میجوید
رهایش مکن
و حالا، رانده از هر جا ،
مانده از هر چیز ،
پشیمان از هر کار
به درگاهت آمده ام،
می گفتند تو به این سرزمین آشنایی در این جا دوستان زیادی داری . می گفتند به اینجا نظری داری و من سر از پا نشناخته به اینجا آمده ام شتاب داشتم تا به اینجا برسم .
پا برهنه ،جامه دریده ، به اینجا رسیده ام .چشمانم کم سو گشته اند
پاهایم مجروح است ،دلم پریشان است ،
آیا تو مرا خواهی پذیرفت؟
آیا برای دیدنت حالی جز این می خواهی؟
آیا برای وصالت مهریه ای بالاتر از این خواستاری؟
پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند .
پس کی مرا خواهی پذیرفت.
همه خوبانت را قبول کرده ایی و من بیچاره بر درگهت نشسته ام که چه کنی.
آیا وقتی خونی در بدنم در جریان است روحی در تنم باقی است ، تو مرا می پذیری حاشا و کلا! تا دستانم می جنبد ،قلبم می تپد تو مرا هرگز قبول نخواهی کرد ؟
پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید، ای نامردان جاهل مرا بکشید، ای خون فوران کن،
ای تن پاره شو ،
ای چشم کور شو،
بگذار دستانم بکشند.
پاهایم قطع شود
مغزم پریشان شود،مگر تو این را نمی خواهی مگر تو این را قبول نمی کنی ؛ پس تو می گویی چه کنم؟
بهای دیدنت را این جان ناقابل قرار داده ای ، پس ای خصم مرا بکش.به درگهت انتظار تلخ است، برای وصالت صبر نتوان کرد مرا در انتظار مگذار، هر کس خواسته است به شیطان پشت پا بزند ، هر کس می خواهد راه میان بر را انتخاب کند. هرکس خواسته است با تو دم ساز شود هر کس خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است و من از آنها تبعیت کرده ام .آیا مرا هم قبول خواهی کرد؟
هیچ کس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه نکند. احدی چشم به جسم بی روحم دوخت گریه نکند . این تن جز قفس نیست که این پوست و استخوان بیش نیست. این بدن پوسته صدفی بیش نیست، مرواریدش را تقدیم یار کرده ام و حقش هم همین است .
بر من قبری نسازید، مرا از یادها ببرید ، من نبودم ، منی وجود نداشته است می خواهم همه جز او مرا از یاد ببرند می خواهم تنها باشم و شما مرا از این تنهایی باز ندارید، هر کس می خواهد بهترین راه را انتخاب کند باید بیشترین بها را بدهد من نیز چنین کرده ام پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده ام.
جبران خلیل جبران می گوید، روحم را هفت بار سرزنش کردم :
1.بار اول وقتی که تلاش کردم با سوء استفاده از ضعیف,خود را ارتقاء دهم.
2.بار دوم وقتی که پیش کسانی که می لنگیدند,وانمود می کردم که چلاقم.
3.بار سوم وقتی که موقع انتخاب به جای سختی,راحتی را انتخاب کردم.
4.بار چهارم وقتی که اشتباه کردم و خودم را با اشتباهات دیگری تسلی دادم.
5.بار پنجم وقتی که به خاطر ترس رام شدم و بعد با صبر و حوصله ادعا کردم که قوی هستم.
6.بار ششم وقتی که جامه هایم را بالا نگه داشته بودم تا با خاک زندگی برخورد پیدا نکند.
7.بار هفتم وقتی که سرود ستایس خداوند را می خواندم و آن خواندن را عملی پرهیزکارانه در نظر گرفتم
جبران جلیل جبران
ای مهدی عزیز! فرمانده جبههها، ای یاور رزمندگان اسلام، به یاریمان بشتاب و در آخرین لحظات چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا میخواهم در هنگام شهادتم، مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حاضر باشد، مهدی جان! در لحظه شهادت سرمان را بردار و در آغوش بگذار که ما جز دامان تو پناهی نداریم.
شهید علی دستان