توکل به خدا

خودت را که به خدا سپردی؛
  دیگر نگران هیچ طوفانی مباش،،،،
کشتی نوح را یک غیرحرفه ای ساخت وکشتی تایتانیک رایک حرفه ای......!!!♥

تیرسه شعبه



حاج آقا قرائتی:
تیر سه شعبه یعنی چه ؟
تیر سه شعبه همین کارهایی است که ما در کوچه و خیابان انجام 
می دهیم همین بد حجابی سه شعبه دارد!
یک شعبه اش آنی است که خودمان گناه میکنیم 
یک شعبه اش این است که دیگران را به گناه انداخته ایم 
یک شعبه قلب امام زمان(عج) است که ما نشانه گرفته ایم!

عشق به اباعبدالله

اولین روزی که امام حسین (ع) روزه گرفتند همه اهل بیت در کنار سفره جمع شدند؛ پیامبر اکرم (ص) رو به امام حسین فرمودند:
حسین جان عزیزم روزه ات را باز کن. امام حسین فرمودند:
جایزه من چه خواهدبود؟
پیامبر فرمودند: نصف محبتم را به کسانی که تو را دوست دارند می بخشم.
 حضرت علی(ع) فرمودند:
پسرم حسین جان بفرما. باز امام فرمودند: جایزه من چه خواهدبود؟
حضرت علی فرمودند: نصف عبادت هایم برای کسانی که عاشق تو هستند.
حضرت فاطمه(س) فرمودند:
عزیز دلم افطار کن.امام حسین پرسیدند:
جایزه شمابه من چیست؟
حضرت فرمودند: نصف عبادت هایم را به کسانی که بر تو گریه می کنند می بخشم.
امام حسن(ع) فرمودند:
برادر جان روزه ات را بازکن و امام همان سوال را پرسیدند.
حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهکاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.
و درهمین حال جبرئیل بر پیامبر نازل شد فرمود خدا می فرماید:
من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن کسانی که عاشق تو هستند را به بهشت میبرم تا تو راضی شوی یا حسین.
ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ:
ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند.
نتیجه تصویری برای یاحسین متحرک

جانباز

  بخاطرصورتم ۲۵بار عمل شدم/اسم جانباز را روی خودم نمی گذارم
۲۸ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻧﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ .
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻇﻬﺮﯼ ﺳﻮﺯﺍﻥ
ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﯾﺦ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ ، ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ او جانباز شد .
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ
ﺑﺮﻭﺩ ، ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻨﺪ .
ﺍﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ 70 ﺩﺭ ﺻﺪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ داده ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ .
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :‏
" ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺯﻣﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺩﻭﺯﺩ .‏ "
ﺣﺎﺝ ﺭﺟﺐ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ،ﺍﻭ 28 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﯿﻢ .
ﮐﺴﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺎﺝ ﺭﺟﺐ ﻣﺤﻤﺪﺯﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﺷﺐﻫﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺧﯿﺲ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

مادرم روزت مبارک

کارت پستال های زیبا برای تبریک روز مادر سال 94 | 3

به یاد آر چشمانی را که بر تو نگران بودند

به یاد آر دستانی را که شب ها با نوازش های خود دردهای تو را تسکین می دادند
به یاد آر دلی را که به خاطر تو زخم ها خورده است
آن هنگام زانو بر زمین بگذار و موهبت مادر را سپاس دار ...

نماز

نماز، از آیین هاى دین است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پیامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدایت، ایمان، نور معرفت و برکت در روزى است.
خصال ص 522، ح

فاتحه

روز پنجشنبه است یاد کنیم. شهدا وعزیزان از دست رفته مان با ذکر فاتحه و صلوات. ..

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ وَ اَهْلِکْ اَعْدائَهُم اجْمَعین ِ

خون شهدا

هیچ گاه از یادمان نخواهد رفت....
♥♥♥
پاسدار خون شهدا باشیم

آنقدر که دیدت رو به زندگی قلقلک بده...

 تا حالا شده،دلت بگیره،بخوای بری یه جایی
 با یکی حرف بزنی اما ندونی کی و کجا؟
 تا حالا شده بخوای یه جور دیگه
 به زندگی نگاه کنی اما ندونی از چه راهی؟
 یه روز برو خانه سالمندان... 
هرجا که هستی...
 یه لبخند حاصل از رضایت دیدارشون با تو به یه دنیا می ارزه
 آنقدر که دیدت رو به زندگی قلقلک بده

نماز

چند دقیقه قبل از اذان مغرب، داشت با عجله از خانه خارج می شد. پرسیدم: حسین! کجا می روی با این عجله؟
همان طور که فاصله می گرفت، گفت: با یک نفر قرار ملاقات دارم.
و رفت. از برادرش پرسیدم: کجا می رفت با این عجله؟
خندید و گفت: می رفت مسجد جامع تا نمازش را اول وقت بخواند...
شهید غلام حسین خزاعی
شهیدی که فرمانده سپاه را میدان صبحگاه راه نداد!!

آرزوی شهادت

همه مان در آرزوی شهادت هستیم
اما بینمان چه کسی حواسش به منجلاب و سیم خادردار نفسش هست..چه کسی هست؟؟!!!!!!
وچرا فقط لقلقه ی زبانمان شده دلم در انتظار شهادت است
اللهم عجل شهادتــــ ، اللهم ارزقنا شهادت به حق حضرت زهرا..
چه تلاشی میکنیم که از میدان مین گناه شیطان بیرون رویم و نرویم در تیررسش ‌که مورد هجومش قرار نگیریم چه تلاشی میکنیم که شرمنده مادرمون حضرت زهرا و شهدا نشیم ...چه تلاشی هست؟!!
و ان شالله که به حق خون شهدا بین رمل های سرسخت شهادت پایدار شویم و عبدالصالح و با عاقبت خیر از دنیا به آسمون پرواز کنیم..

زیبایی


Image result for ‫کاسه طلا‬‎Image result for ‫کاسه گلی‬‎
چه چیز انسان را زیبا می‌کند؟
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟»
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.»
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.»
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!»
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»
شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلی.»
استاد گفت: «ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.»

نماز اول وقت

حضرت موسى بن جعفر (ع):
«[عطر] نمازهاى واجب که در اول وقت و با آداب و حدود مخصوص به خود خوانده مى‏شوند، از برگ­ها و ساقه‏هاى نو رسیده و شاداب و با طراوت آس خوشبوتر است. پس بر شما است که نماز [واجب] را در اول وقت آن بجاى آورید»

وسائل الشیعة، ج 4، ص 119،

زمان

چه دیر می فهمیم
که هیج نیستیم
انقدر دیر
که فرصت
اعتراف هم
نیست.

خدای من...

خــدای مـن ...!
نه آن قدر پــاکم کـه کمکم کنی ... و نه آن قدر بدم که رهــــایـــم کنی!
میان این دو گمم ...
هر چــه قــدر تلاش کردم ... نشـد ...!
نتوانستم آنـی باشم که تــــو خواستی
هرگز دوستــــــ ندارم آنی باشم که تــــو رهـــــایـــم کنی
من خودم آنقدر درد دارم ...
آنقدر بی تــــو تنـهــــــا هستم ...
که بی تــــو یعنی "هیــچ" یعنی "پــوچ"
رهــــایــم نکن ...
گر رهــــایــم کنی ...
مرا در آغوشـتـــــــ رهـــــــا کن!


چادر

عاشق چادرم هستم..
از آن عاشق هایی که بدون معشوقش میمیرد...
از من دلیل میخواهی برای این عشق...
چادر مادرم (س) کافی نیست..
.حرف های مولایم چطور..
.وصیت نامه های شهدا را خوانده ای...
حرف های آن آمریکایی که میگفت...
چادر را که از سر زنانشان بکشیم...جمهوری اسلامیشان خودش نابود میشود را شنیده ای...
.فکر میکنم دلیل هایم برای عاشقی کافی باشد...
گلزار شهدا که بروی..
.عکس هایشان را که ببینی..
.وصیت نامه هایشان را که بخوانی..
.آن وقت میفهمی ارزش امانتشان را...
یادت باشد...
رمز عملیات یازهـــرا(س) بود...

عشق حسین علیه السلام

 شـهـــــیـد پـازوکـی داشـت رو زمـیـن بـا انـگـشت چیـزی میـنـوشـت ... 

رفـتـن جـلـو دیـدن چـنــدیـن مـتـر صـــدهـا بـار نـوشـتــ ه 
 حـســــــــیـن 
طـوریـکــ ه انـگــشـتـش زخـــــــم شـده ! 
ازش پـرسیـدن : حاجی چیـکـار مـیـکنی ؟ 
گفـت : 
≈≈ چون مـیـــــسر نیـست مـن را کــــــــام او ≈≈ 
≈≈ عشــــــــــــق بـازی میـکـنم بـا نـــــــام او ≈≈ 
مــــن خـرابـت شـدم و دم بــ ه دم آبـادتـرم 
Image result for ‫یاحسین متحرک‬‎Image result for ‫یاحسین متحرک‬‎

سبک زندگی شهدا

زن نباید زیاد خسته بشود
چیزهای سنگین نخر که خسته شوی. این‌ها را بگذار من انجام بدهم!
سبک زندگی شهدا خاص بود، از ازدواج گرفته تا فرزند داری و طریقه زندگی کردن. همسر «شهید همت » این گونه از همسر روایت می کند:
اجازه نمی‌داد بروم خرید. می‌گفت: «‌زن نباید زیاد سختی بکشد!» ناراحت می‌شدم. اخم‌هام را که می‌دید می‌گفت: «فکر نکن که آوردمت اسیری؛ هرجا که خواستی برو.»
می‌گفت: «‌اصلاً اگر نروی توی مردم، من ازت راضی نیستم. اما چیزی که ازت می‌خواهم این است که فقط گوشت نخر، چیزهای سنگین نخر که خسته شوی. این‌ها را بگذار من انجام بدهم!»
می‌خواستم سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم!»
گفتم: «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت چریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم!»
شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «‌تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی. پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم!»
از جمله مواقعی که نسبت به حاجی حسادت می‌کردم، لحظاتی بود که مشغول عبادت می‌شد. صدای اذان را که می‌شنید، سرگرم هر کاری که بود، رهایش می‌کرد و آرام و بی‌صدا می‌رفت و مشغول نماز می‌شد.
نیمه‌شب‌ها بلند می‌شد، وضو می‌گرفت و برای این‌که مزاحم خواب ما نباشد، می‌رفت به یک اتاق دیگر. در آن لحظات من اگر بیدار بودم، صدای ناله‌های آرامش را می‌شنیدم؛ صدایی که خیلی آرام بود.
برای همه سؤال شده بود که چه طور حاجی با این‌که همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یک خراش کوچک هم برنمی‌دارد. تا آن‌جا که من یادم می‌آید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یک ناخنشان پرید. یک روز من به شوخی این مطلب را به حاجی گفتم. خندید. گفت: ‌«اسارت و جانبازی، ایمان زیادی می‌خواهد که من آن را در خودم نمی‌بینم. برای همین از خدا خواسته‌ام شهادت را نصیبم کند؛ آن‌هم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.»
بیشتر نیمه‌شب می‌آمد و سپیده صبح می‌رفت. همیشه، با وجودی که خستگی از سر و رویش می‌بارید، سعی می‌کرد در کارهای عقب افتاده خانه کمکم کند. یک شب خیلی دیر به خانه آمد. داشتم خودم را آماده می‌کردم برای شستن لباس‌ها که گفت: «‌اجازه بده من این‌کار را بکنم!»
قبول نکردم. هر چه اصرار کرد، کوتاه نیامدم. گفتم: «خسته‌ای تو؛ برو استراحت کن!»
رفتم داخل حمام و مشغول شستن شدم. چند دقیقه بعد درحمام زده شد. بازکردم و حاجی را با یک لیوان آب پرتقال جلوی در دیدم. لبخندی زد وگفت: «شرمنده‌ام! حالا که قرار است لباس‌ها را بشویی، بگذار گلویت خشک نباشد!»
لیوان را گرفتم و گفتم: «حالا برو با خیال راحت بخواب!»
حاجی رفت. مقداری از لباس‌ها را که شسته بودم، گذاشتم بیرون حمام. وقتی شست و شوی بقیه لباس‌ها هم تمام شد و از حمام بیرون آمدم، دیدم حاجی دارد لباس‌های شسته شده را روی طناب پهن می‌کند.
حاجی خندید، گفت: «فعلاً این حرف‌ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده‌ام خانه. اگر فلانی بفهمد کله‌ام را می‌کند!» و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: «بیا بنشین این‌جا، باهات حرف دارم.»
نشستم؛ گفت: «تو می‌دانی من الان چی دیدم؟»
گفتم: «نه!»
گفت: «من جدایی‌مان را دیدم!»
به شوخی گفتم: «تو داری مثل بچه‌های ‌لوس‌ حرف می‌زنی!»
گفت: «نه، تو تاریخ را نگاه کن! خدا هیچ وقت نخواسته عشاق، آن‌هایی که خیلی دل‌بسته هم هستند، باهم بمانند.»
دل ندادم به حرف‌هاش. ماجرا را به شوخی برگزار کردم. گفتم: «یعنی حالا ما لیلی و مجنونیم؟» حاجی عصبانی شد، گفت: «من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم، تو شوخی کردی! من امشب می‌خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترک‌مان یا خانه مادرت بوده‌ای، یا خانه پدری من. نمی‌خواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی. به برادرم می‌گویم خانه «شهرضا» را آماده کند، موکت کند که تو و بچه‌ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید.»
من ناراحت شدم، گفتم: «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان، حالا…»
حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می‌زند، گفت: «نه، این‌طورها هم که نیست، من دارم محکم کاری می‌کنم، همین!»
گفتم: «‌به خاطر این چشم‌ها هم که شده، ‌تو بالاخره یک روز شهید می‌شوی!»

یا صاحب الزمان عج


یــا صاحـــب الـــزمــــان "
آقای مـن !
مــولای مـن !
از قـدیــم گفته انـد :
" خلایـــق هــرچه لـــایــق "

بی راه نگـــفـته انــد .


اقرار مـــی کنیم هنوز لیـــاقت حضور در

محـــضر شما را پیدا نکرده ایــــم

که اگرغیـــر از این بـــود


هم اینـــک در زمان ظهـور و در حـــضور

شما به سرمی بردیـــم .

" از ماســت که برماســــت "


آری، ما مـــستحق بلــــای غیبـــتیـم ؛

سزاوار چنــیـن سرنوشــتی هستـــیم ؛
تــو را نخواســته ایم ؛ به بی امامـــی

" عــادت " کـرده ایم ؛

هنــوز باورمان نــشــده
" تا نیایی گره از کـار بشر وا نــشــود

السلام علیک یا ابا عبدالله


ای که ناز تو خریدن دارد

حرم پاک تو دیدن دارد

صف اصحاب محبت صف ماست

جان اگر میطلبی در کف ماست

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا


دلم هوای تو کرده شه خراسانی
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی

دلم زکثرت زشتی بریده آقا جان
عنایتی که بیایم، تویی که درمانی

شکست


ای شکست! تو کوچتر از آن هستی که ما را توبه دهی، و ای پیروزی! تو فقیر تر از آنی که به ما انگیزه دهی، ای زندگی! تو بی چیز تر از آن هستی که ما را محافظه کار بار آوری، ای مرگ! ای آشنای دیرینه کجایی؟ سرخ روی باش تا چنان در آغوشت کشم که صدای شکستن استخوانهایت را خود بشنوی.»
« شهید رضا نادری»

زنی بدکاره که تنها به خاطر یک عمل آمرزیده شد!

شاید شما بسیار شنیده باشید ماجراهای افرادی را که تنها با انجام یک عمل در نزد خداوند چنان جایگاهی پیدا نموده اند، که حق تعالی بهشت را بر آنان واجب می گرداند، هرچند با کوله باری از گناه باشند، به نحوی که ماجرای یکی از زنان بدکاره ی بنی اسرائیل از این دست ماجراها می باشد که بیانگر اوج رحمت الهی در تمام اعصار و قرون است.

  ادامه مطلب ...

بهشت



- همه دوست دارند که به بهشت بروند

امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــرد

بهشت رفتن جرأت مردن می خواهد...

و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...

خدا شهیدم کن ……

جانباز شیمیایی


شکلک گلشکلک گلشکلک گلشکلک گل
مسیرو به تاکسی گفتم، ایستاد، شک کردم سوار شم یا نه...!!
چهرش به افراده معتاد میخورد، یه کم ترسیدم عجله داشتم بسم ال... گفتم و سوار شدم...
اونم ماسک رو صورتشو تنظیم کرد و راه افتاد...
همینجور توی دلم ذکر میگفتم، چشمم افتاد به عکس آقا چسبونده بود جلوی کیلومتر شمار، درو که بستم راه افتاد، صدای ضبطشو بلند کرد، نوای صوت مجتبی رمضانی پیچید توی ماشین....
((شهید گمنام بگو، بگو به من حرف دلت رو، تا کی می خوای سکوت کنی!.....))
از آینه نگاهش کردم، اشک تو چشاش موج میزد، سرفه میکرد بدجور، همه ی مسیرو بی صدا اشک ریختم اونم همینطور...
از خودم و قضاوت بیجام خجالت کشیدم، وقت پیاده شدن گفتم حاج آقا شرمنده حلال کنید، جواب داد: برو جوون عادت کردم، دعا کن برم، داغونم.....
نشستم کناره خیابون، نفهمیدم چقدر طول کشید، من موندمو یه دنیا خجالت و شرمندگی..
سلامتی جانبازان شیمیایی صلوات

عکس دیده نشده حاج قاسم

عکس دیده نشده «حاج قاسم» در اینستاگرام

محمد مهدی همت، فرزند شهید همت با انتشار تصویری از خود و داوود کریمی فرزند شهید حاج عباس کریمی در اینستاگرامش نوشت: همیشه ازم میپرسند: اگه شهدا امروز زنده بودند چگونه بودند و چه منشی داشتند؟ در جایگاه خودم با اطمینان جواب میدم شبیه این بزرگ_مرد بودند و منش و مردانگی و غیرت او را داشتند.
 خداوندا به حرمت شام_شهادت پدرم هر کجا هست به سلامت دارش و لحظه ای به خودش وا مگذارش و بعد از صد سال با شهادت فرابخوانش.

سردار میلادت مبارک


محل تولد: روستای قنات ملک، شهرستان رابر،استان کرمان،ایران تاریخ تولد: ‎ 20 اسفند 1335 11 مارس 1957 ‏(57 سال)
 لقب: حاج قاسم، سردار، ژنرال
 تابعیت: ایران
یگان‌های خدمت: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
 درجه: سردار سرلشکر پاسدار فرماندهی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (از سال 1998 - تاکنون )کرمان
جنگ ها:جنگ ایران وعراق،جنگ داخلی روسیه،حمله به شمال عراق
عملیات های مهم:والفجر 8(فتح فاو)،کربلای4، کربلای5،تک شلمچه

تولدت مبارک سردار 

ایشالا خدا حفظش کنه و طول عمر با عزت بهش بده

یا علی مدد

پر کنید فضا مجازی رو بخاطر تولد این مرد

حجاب


ﺁﻥﻫﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﺍﺭﻡ
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﻭﺍﺭ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ
ﺯﻫﺮﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻧَﻔَﺲﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻧﺸﻮﺩ،
ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﻔَﺲﻫﺎﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ
ﻧﺸﻮﻧﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﺣﺮﺍﻡ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﺭﺍ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﻧﻤﺎﺯ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ، ﻣﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﯾﺎﺩ
ﺯﺧﻢ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺮﺧﯽ ﺧﻮﻥﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ
ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻧﺖﺩﺍﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺷﺎﺩﻯ ﺭﻭﺡ ﺍﻣﺎﻡ ﻭﺷﻬﺪﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ