شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

غروب جمعه



بار دیگر؛
جمعه ای بود ودلی بود وامید و تمام چشم ها رو به افق دوخته بود،آسمان

هم مکث کرد لحظه ای، تا بیایی از سفر.

ای مسافر تمام قلب ها،لحظه لحظه سرخی غروب بر قلب های بی قرار

 شرر می ریزد و با عبور لحظه ها ، دل میان صحن سینه بی تاب پر

می زند وآیا می شود بر چشم تر عاشقان، قدم بگذاری؟!...

 باز جمعه ای دیگر از جنس تمام جمعه های انتظار غروب کرد اما

در آیینه اشکی چشمان کبوتران غریب، تک سوار آرزوهای سپید، جولان

نداد... مهربان با من بگو تا کدامین بهار باید جمعه شماری کنم؟

ای مرد جمعه ی حضور بیا که جمعه ها بیش ازاین طاقت تنهایی ندارند...

خبر داری چقدر یاس ها دلواپس تواند؟

 پیچک ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند؟

 و شکوفه های اطلسی در جمعه های بی کسی بی قراری می کنند...

 مولا جان؛ بگو کدامین جمعه می آیی؟

 کدامین ماه کدامین فصل سبز، بگو تا تمام کوچه های بی عبور دلم را

 با مژه های پریشان و اشک دیدگانم آب و جارو کنم...

 اگرچه من تمام جمعه ها در انتظار تو نشسته ام...

 تمام لحظه ها در انتظار تو نشسته ام...

اینک غروب جمعه ای دیگر و دستهای دعای ما...

اللهم عجّل لولیّک الفرج


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.