شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

خاطرات یک جانباز شیمیایی از اسارت



دشمن با آتش سنگین و استفاده از گازهای شیمیایی توانست خط را بشکند. بعد از شهادت چند نفر از دوستانم و بعد از اینکه آن گازها قسمتی از بدنم را سوزاند و بی حال گشتم، اسیر شدم.
وقتی عراقی ها آمدند تا مرا به پشت جبهه منتقل کنند، دیدم که همه ی آنها ماسک زده اند.
ما مجبور بودیم که صورت خود را با تیغ بتراشیم. به هر ده نفریک نصفه تیغ می دادند. تیغ را از پول خودمان می خریدیم، اما عراقی ها آن را نگه می داشتند و روزهای دوشنبه و جمعه به ما برمی گرداندند برای اصلاح.
کلاس های عربی، انگلیسی، آموزش قرآن و... که برپا می شد، کمک بزرگی بود به رشد فکری بچه ها. با برپایی نماز، دعا، خواندن قرآن، مراسم عزاداری و به طورکلی عبادت های فردی مخالف بودند. آنها موافق یک برنامه بودند، برنامه بزن و برقص!
با حقوق یک ماهه ی خود که یک دینار و نیم می شد، شکر، چای، شیرخشک و مایحتاج خود را از عراقی ها می خریدیم. برای اینکه آب گرم برای تهیه چای داشته باشیم، با پیدا کردن یک تکه سیم و یک قوطی حلبی، وسیله ی ساده ای مانند المنت درست می کردیم. اگر المنت را سربازی پیدا می کرد، پنج روز مرخصی تشویقی نصیب او می شد و دنیایی از کتک و شکنجه، نصیب ما!
آب حمام سرد بود. به خاطر استحمام با آب سرد، بچه ها به درد کلیه، رماتیسم، بیماری های دیگر دچار شده بودند. فقط در زمستان آن هم در قاطع ما یک آبگرمکن بود که چند خط در میان کار می کرد! از هفت روز هفته، یکی – دو روز خاموش بود، یکی دو روز خراب بود و اگر سهمیه نفت اش می رسید، یکی دو روز هم روشن بود! دو بار سرکردگان منافق آمدند به اردوگاه ما برای پناهنده جمع کردن. بیشتر آزادگان اعتنائی -حتی به گوشه چشمی- به آنها نمی کردند، اما یکی از آنهایی که چشم به در باغ سبز منافقان دوختند، خیلی زود رسم وفاداری را زیر پا گذاشتند. آسایشگاه تنها محل استراحت نبود، دستشویی هم بود!
مدت ماندن درآسایشگاه، گاه به هفت، هشت ساعت می رسید. بچه ها برای اینکه از ناراحتی نگهداشتن مدفوع خود رنج نبرند، یک سطل تهیه کرده بودند که در همان رفع حاجت می کردند!
راوی: آزاده نادر حقانی-ابهر


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.