ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سال اول دبیرستان بود .
صبح که می شد ، هم کلاسیهایش می آمدند دنبالش
و با هم می رفتند دبیرستان .
چند روز گذشت ، صبح زنگ درب خانه را زدند .
گفتم : (( پاشو ! دوستانت آمدند دنبالت . ))
گوشی آیفون را داد دستم و آهسته گفت : (( بگویید نیستم . ))
متعجب نگاهش کردم .
- ولی تو که هستی !؟
چشم به زمین دوخت .
دیگر نمی خواهم با آنها بروم .
آنها توی خیابان چشمشان دنبال دخترهای مردم است .
خاطره ای از زندگی : شهید سید محمدتقی مجتهد زاده
سلام.خیلی داستان زیبایی بود
چقد تقید دادی مبارکه
بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت وسردی-خودت ارامشم بودی خودت دلواپسم کردی-ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه-چقدرباید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه-توروز وروزگار من بی تو روزای شادی نیست-تو دنیایی منی اما به دنیا اعتمادی نیست..سلام ای ناله بارون-سلام ای چشمای گریون-سلام روزای تلخ من هنوزم دوستش دارم-سلام ای بغض تو سینه سلام ای ماه ایینه سلام شبهای دل کندن هنوزم دوسش دارم-نمیدونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه ==یه بی نشونم تو این خزون یه بی قرارم یه نیمه جون منو از خودت بدون