شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

نترس تو گناه کن بامن!

شبی عارفی با خداوند مناجات می کرد و مشغول نماز و عبادت بود.

هاتفی خبر دادش که آهای شیخ خواهی آنچه از تو میدانیم به خلائق گوییم تا سنگسارت کنند؟
شیخ بگفت :
” خدایا خواهی آنچه از کرم تو می بینم و از مهربانیت میدانم با خلق گویم تا دگر کسی تو را سجود نکند؟”
ندا آمد که : ” نه از ما ؛ نه از تو!”
زاهـد به کـرم، تو را چو ما نـشـناسـد ........ بیـگـانه تـــو راچـو آشــنا نـشـناســد
گـفتی کـه گـنه کـنی به دوزخ برمـت ......... این را به کسی گو که تو را نشناسد
(دیوان ابوسعید)

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 14 شهریور 1393 ساعت 23:18 http://mehrabaniha.blogsky.com

مگشا دست نیازت به عطای دگران
دل به من بسته و بگسسته زاغیار بیا

فرصت از دست مده ، می گذرد این لحظات
منشین غافل و بی حاصل و بیکار بیا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.