زندگی یعنی این
کافی ست خود را سر جاده برسانی...
و شیشه را پایین می آورد
تنها بگویی:حــــرم...
لحظاتی بعد،گنبدی زرد
و دستی که ناخودآگاه به روی سینه رفته است
گویی می خواهد با زبان بی زبانی بگویید
جایت اینجاست آنجا چه می کنی!!!!
دلم گرفته آقا جون...بذار بیام.............
خداوندا، خداوندا
قرارم باش و یارم باش
"جهان تاریکی محض است"
میترسم!!
"کنارم باش"
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
از خدا چیزی می خوای .... اره ؟ ..... پس این طوری باید بخوای
وقتی میخواهی از خدا تقاضا کنی،
نگاهی هم به سوابق گذشتهات بکن.
اگر اشتباه کردهای، اوّل معذرت خواهی بکن!
و بگو: خدایا! من را ببخش ..
و بعد هم وقتی که میگویی بد کردهام، نیتت این باشد
که دیگر خطایی مرتکب نشوی و بعد با صدق نیّت، استغفار کن.
خدا می فهمد که من از ته دل طلب بخشش میکنم یا نه؟
او شرمندگی من را بهتر از خودم درک میکند.
مهم این است که امشب خدا به دل من و تو نگاه می کند.
این متن روایت است که:
هنوز که استغفرلله را نگفتهای، صحیفه را پاک و تطهیرمان میکند.
خدا این است..
آقامجتبی تهرانی
خدایا
هرچه داشتم
خرجِِ گناه شد
حالا حالِ "آه" هم ندارم
تکه کلام "فقط من درست می گویم" را بگیر و
"فقط تو درست می گویی" را
حالی ام کن خدا!
دلتنگت که میشوم
میگریزم از کنار میله های پنجره تنهایی
رها میشوم از خیالات پوچ
وضو می سازم
دو رکعت نماز عشق
نماز سپاس
نماز دلتنگی
پرواز میکنم به اوج آسمانت
به خیال دیدنت
گفتم از زشتی گفتارِ
بدم ، گفت : بیا
از سیه کاری رفتار بدم
، گفت : بیا
گفتم از غفلت دل ، از
هوسم ، از نفسم
صاحب آن
همه کردارِ بدم ، گفت : بیا
گفتم از سرکشیم ، سینه
سپر ، داد زدم
نیستم خسته دل از کار
بدم ، گفت :
بیا
گفتم از
دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم
، گفت : بیا
گفتم از
گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار
بدم ، گفت : بیا
گفتم ای چشمه ی خوبی ،
سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم
، گفت : بیا
گفتم ای صاحب این سفره
که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار
بِدم ، گفت : بیا
گفتم آینه شیطان شده
بودم عمری
خسته از دست همین یار
بدم ، گفت : بیا
گفتم خدا ز دست دل من
رنجیده
من همان عبد گنهکار بدم
، گفت :
بیا
خدایم؛ روبرویت نشستم اما خجل و شرمگین
مثل کودکی که مرتکب اشتباه شده و ترس دارداز خشم مادرش
ترسیدم
اما ته دلم خوشحال بودم که مرا می بخشی، مثل مادرم
بخشیدی و دلم گواه داد به بخششت
ثانیه ها، دقیقه ها، ساعتها، روزها ، ماهها و سالها گذشتند
و من دوباره گناه کردم!!!
وقتی تبر به جنگل آمد،درختان فریاد زدندوگفتند:
نگاه کنید دسته اش از جنس ماست!!گاهی دشمن از
جنس خودمان وپیش خودمان است ولی از آن غافلیم
مانند درختانی که تبر برای نابودی آنها آمده
بود ولی ناآگاهانه از آمدنش خوشحالی می کردند
ودرختانی که با تبری قطع شدن وبروی
زمین افتادند که دسته ان از خودشان بود.
افسوس معلم ریاضی هیچگاه حساب روزهای نبودن و بی کسی تورا نگفت
معلم انشا هیچوقت نگفت که از محبت به تو انشا بنویسیم
گله داریم که هیچ کس هیچوقت جغرافیای ظهورت رابرایمان ترسیم نکرد
تاریخ غیبتت را برایمان شرح ندادند و نگفتن که چه کرده ایم که اینگونه به تاریخ نبودنت عادت کرده ایم ...
معلم اجتماعی به ما نگفت که در اجتماع ما کسی هست که نظاره گر ماست !!!
به جان خودمان آقا ! نگفتن ...
وگرنه پیش رویت این همه گناه نمیکردیم ...
اشکها و خوشحالی های پدر و مادرمان ار کارنامه ی ثلث آخرمان هنوز یادمان نرفته
ای کاش یادمان میدادند که کسی هم هست که هرروز کارنامه اعمالتان را میبیند و از اعمال ما شیعیان شاد و از گناهان ما گریان میشود ...
و حالا همچون روزهایی که از نیامدن معلم سرکلاس خوشحال میشدیم
و مهم نبود که چرا نیامده ... و بهتر که امروز نیامده . . . !!!
در غیبتت " غـــــم هــــایتـــــــ را . . . غصــــــه هـــایتــــــ را " فراموش کرده ایم . .
و سرگرم بازی های دنیا شده ایم .
داشت محوطه رو آب و جارو می کرد.
به زحمت جارو رو ازش گرفتن
ناراحت شد و گفت : بذار خودم جارو کنم
اینجوری بدی های درونم هم جارو میشن
کار هر روز صبحش بود،کار
هر روز یه فرمانده لشگر..
(( شهید ابراهیم همت ))
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
یار من یوسف نیا، اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان، از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من، از غربتت اشکی نریخت
نازنین،اینجا خداهم پیششان محبوب نیست
نوبهارم،درفراقت هیچ کس محزون نشد
منجی انسانییت،اینجا شرایط جور نیست
گرچه در هر جمعه ای، زیبا، دعایت میکنند
این دعاها بر زبان است؛
جنسشان مرغوب نیست
نسیـــم ، دانــه از دوش مـورچــه انداخت ...
مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوشـش گرفــت و رو بــه خــدا گفــت:
…… گــاهــی یــادم مـــی رود کــه ، هســتی. . . !
کـاش بیـشتـــر نسیــم بــوزد . . . . .
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
آ قــــــــا برای تــو نــــه ! برای خودم بـــــــــــد است
هــــــر هفته در گنــــــــــــــاه، تمــــاشا کنی مرا
ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ
دلش لک زده بود برای یک مناجات باحال. وقت سحر
بود.نشسته بود در سرداب مقدس.
صدای مناجاتی دلنواز به گوش می
رسید(خدایا!برخی از شیعیان ما...گناهان زیادی انجام داده اند..
اگر گناهان انها در ارتباط با
توست از انها درگذر...ان چه از گناهان انها در ارتباط باخودشان است خودت بین ان را
اصلاح کن..و
انها را از اتش جهنم نجات بده.)
ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ
شیطان مثل یک حبه قند میفتد توی فنجان دل ما
حل میشود ...!
آرام آرام....!
بی آنکه ما اصلا بفهمیم و ...
روحمان سر می کشد آنرا...!!
آن چای شیرین را
شیطان زهر آگین را!!
....
آنوقت آن خون می شود درتن!
می چرخد.... و ..می گردد....و می ماند آنجا....
او ، می شود " من "!!
اعوذبالله من الهمزات الشیاطین
انسان که غرق شود قطعا میمیرد
چه در دریا
چه در رویا
چه در گناه
خدایا................
یاریم کن نگاهم درافق این فضای مجازی جز برای تو نبیند
و انگشتانم جز برای تو کلیدی را نفشارند
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
سخت است تحمل ثانیه هایی که نمیگذرند
سخت است تحمل شب هایی که صبح نمیشوند
سخت است تحمل زخم زبان هایی که هر روز تلخ تر میشوند
سخت است تحمل آدم هایی که هر روزاز خدا دور تر میشوند!
خدایا بسه اینهمه دوری و جدایی
خدایا نگذار رهات کنم بیشتر از این
خدایا
خسته ام
از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاک
بارانی بفرست ،
چتر گناه را دور انداخنه ام..
خدایا , خطا از من است , میدانم
از من که سالهاست گفته ام
" ایاک نعبد"
اما به دیگران دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام
" ایاک نستعین "
اما به دیگران تکیه کرده ام ...
اما تو رهایم نکن ...
اگر نیک بنگری آقا همینجا هستند
جایی نرفته اند
و این ماییم که با گناهان از محضر ایشان غایب می شویم
سلام آقای مهربانم
گر چه با جهل و نادانیم با رها
دستم را از دستان مهربانت جدا کرده
و بسوی دنیای تاریک
دویده ام
اما ای عزیز فاطمه (س)
شما را به جان مادرتان دستم را رها مکنید.
آقا جان!
هر بار که نفس بالا می آید، بویی از حضورت را می گیرد
و وقتی بر می گردد، جانم را معطر می کند
تا هنوز دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم
و شوقی برای تداوم حیات
آقا جان!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی... گرچه این از شئون شماست
من می خواهم تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم،
آبادی دنیای من، نه تنها به ظهورت، بلکه به حضور تو در این عالم است.
مهدیم من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست
همه گویند که درحسرت دیدار من اند
لیک در گفته ای این طایفه کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست
در فرق کـــــــــــــربلا و بهشتـــــ همین بـــــــس...!
کـــــــه بهشتــــــــ را می روی !
امـــــا!
کربلــــــــا را می برند.!