شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

چادرم در مشتش بود که شهید شد.


بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

راوی: خانم موسوی از پرستاران دوران دفاع مقدس

منبع؛پایگاه فرهنگی و مذهبی کربلایی

چادر

عاشق چادرم هستم..
از آن عاشق هایی که بدون معشوقش میمیرد...
از من دلیل میخواهی برای این عشق...
چادر مادرم (س) کافی نیست..
.حرف های مولایم چطور..
.وصیت نامه های شهدا را خوانده ای...
حرف های آن آمریکایی که میگفت...
چادر را که از سر زنانشان بکشیم...جمهوری اسلامیشان خودش نابود میشود را شنیده ای...
.فکر میکنم دلیل هایم برای عاشقی کافی باشد...
گلزار شهدا که بروی..
.عکس هایشان را که ببینی..
.وصیت نامه هایشان را که بخوانی..
.آن وقت میفهمی ارزش امانتشان را...
یادت باشد...
رمز عملیات یازهـــرا(س) بود...

حجاب


ﺁﻥﻫﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﺍﺭﻡ
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﻭﺍﺭ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ
ﺯﻫﺮﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻧَﻔَﺲﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻧﺸﻮﺩ،
ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﻔَﺲﻫﺎﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ
ﻧﺸﻮﻧﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﺣﺮﺍﻡ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﭼﻔﯿﻪ ﺭﺍ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﻧﻤﺎﺯ
ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﻔﯿﻪ ﺯﺧﻢﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ، ﻣﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﯾﺎﺩ
ﺯﺧﻢ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ ...
ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺮﺧﯽ ﺧﻮﻥﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ، ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ
ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽﭘﻮﺷﻢ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻧﺖﺩﺍﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺷﺎﺩﻯ ﺭﻭﺡ ﺍﻣﺎﻡ ﻭﺷﻬﺪﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ

سیاهی چادرخاکی


♦دختر مسلمانی گفت :♦
♦چادر من!★
تلافی غروبی است که در آن روز به زور چادر از
 سر زنان حرم حسین (علیه السلام) کشیدند؛
♦چادر من!♦
به بهای شکسته شدن پهلوی مادر ماندگار شد؛
♦چادر من!♦
بوی حسین می دهد؛
♦چادر من!♦
میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر عاشوراست
♥چادر من!♥
به همین سادگی انتقام کربلاست
همه ی دنیا بدانند من سیاهی چادرم را فقط با سفیدی کفنم عوض میکنم .
○ یا زهرای مرضیه ، اشفعی لی فی الجنة ○

چادر


چادر، زیباترین پوششی که حضرت زهرا س اینقدر برایش ارزش قائل است که گذرنامه کربلا صادر می‌کند!
چادرم! ای زینت و حجب و حیای من
ای بهترین لباس من
هر چه در دنیا لباس دوخته شود چون تو برایم زیبایی ندارد
چادرم، ای که نگاه نامحرمان بر تو احترام است
دوستت دارم
ان شاء الله از درآویختگان طوبی باشی

حجاب

بانوی ایرانی کاش بدانی موی پریشان تو طناب داری است بر گردن خانواده شهدا...

وصیت شهدا

این چه در پا دارد و آن چه در پا . . .
و تو ای خواهر دیند‏ارم: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است
(شهید عبدالله محمودی)
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

چادر یا جا در

چادُر یا جا دُر؟
به نظر می رسد تلفظ اصلی و صحیحِ چادر ،
جا دُر بوده است !
جا دُر "یعنی جای درّ و گوهر

حجاب

چـادرم ... مقتدر مظلوم!!!
می گــــــوینــد سیاهـــــے ِ چــــــادرم چشمــــ را میـــزند!
چشــــم آدم هاے حریص وهــــــــــرزه را ،
چشـــــــــــم را که هـــــیــچ ! خبـــرندارند تازگـــــے ها دل را هــــــم می زند!

حجاب.....


یادمان باشد:
هیچ کس با نام آزادی، دیوار خانه خود را بر نمی دارد!!
هیچ صاحب گنجی گوهر خود را در معرض دید دیگران قرار نمی دهد!!
هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار کشیده است!!
اگر مقابل پنجره خانه ات توری نزنی از مزاحمت حشرات در امان نخواهی بود...

حجاب


حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است

 

که دشمن برای تصرف سرزمینی حتما باید اول آن را بگیرد

حجاب حضرت زهرا (س)!

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی ...

بر گرفته از وبلاگ فراق مولا


خاطره شهدا در مورد حجاب



چادر به جای کت

لباس فرم معلم‌ها کت‌های بلند با شلوار بود . زنگ‌های تفریح کت‌هاشون را در می‌‌آوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود . با دیدن این صحنه خیلی‌ ناراحت شد . گفت :" چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند . می‌خوام ادبشان کنم .

" جواد دوید جلو و گفت :" می‌خوای چی‌ کار کنی‌ نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط می‌خوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه " .

مهدی چادر‌های نماز خانه را برداشت . رفت بالای پشت بام . آهسته پرید توی حیات . کت‌های معلم هارا بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آن چادر گذشت .

بعضی‌ معلم‌ها که نمیتوانستند با این وضع ‌‌ جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر هارا سر کنند و به خانه روند


لباس حضرت زهرا س

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟گفتم: چه میدانم، لابد این طوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خوب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلا!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خوب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه ی قصه ها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز.
گفتم: خوب خودت بگو اصلا.
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس "حضرت زهرا(س)"است، خواستم کمی شبیه "حضرت زهرا(س)" باشم.



دخترک 5 ساله و مادر چادری ...


http://s2.picofile.com/file/7682317953/hejab_masumiat.jpg

دخترک رو به مادرش کرد و گفت: مامان چرا خانم مربیمون چادر میپوشه ولی شما نمی پوشی؟
مامانش جواب داد:  آخه دخترم وقتی چادر میپوشم گرمم میشه. تازه چادر دست و پا گیر هم هستش.
دخترک با خودش گفت: چرا مامانم چادر نمی پوشه و میگه گرمم میشه و فردا صبح وقتی که رفت مهد کودک، همین سوال رو پرسید، چادر دست و پا گیره ولی شما چادر می پوشی؟ گرمتون نمیشه؟ دست و پاتون رو نمیگیره؟
 
خانم مربی یه لبخند زد و گفت: عزیزم فردا که اومدی مهد کودک جوابت رو میدم.
دخترک بعد از کلی اسرار و خواهش قبول کرد که فردا جوابش رو بگیره.
فردا صبح وقتی که دخترک منتظر جوابش بود، رفت پیش خانم مربی و گفت: خانم خب الان جوابم رو بده؟  
خانم مربی هم گفت باشه عزیزم؛ بعد دستش رو کرد توی کیفش و یه چادر سفید کوچولو و خنک در آورد و گفت :
بفرما عزیزم اینو سرت کن ببینم چه شکلی میشی؟
بعد دخترک که داشت از خوشحالی بال در می آورد گفت: این مال منه؟ خوشگل شدم؟
خانم مربی هم جواب داده: آره که مال خودته خیلی هم خوشگلت کرده. حالا برو پیش دوستات و نشون شون بده؛ ولی نگی من بهت دادم ها  وگرنه همه از من چادر میخوان!!
دخترک غافل از اینکه جواب سوالش رو نگرفته بود رفت پیش دوستاش و شروع کرد به پز دادن با چادر قشنگش.
عصر که دخترک میخواست آماده بشه و بره خون،خانم مربیش بهش گفت: دختر خوبم، تو چادر گرمت شد؟
دخترک گفت:  نه!!!
خانم مربی دوباره پرسید:  دست و پات رو چی؟ دست و پات رو گرفت؟
دخترک گفت:  نه!!! خیییلی  هم عالی بود. دستتون درد نکنه .
فردا صبح وقتی که مامان دخترک با چادر اومد درب مهد کودک تا دخترک رو مهد بزاره؛ یکی از پسر های مهد رفت پیش خانم مربی و گفت: خانم، نمیشه ما هم چادر بپوشیم مثل شما؟ چرا آقایون چادر نمی پوشن؟!


من المومنین رجال صدقوا....


از میــان مـــؤمنــان مــــردانـــی

هستنــــد کـــه بــه آنـچـــه بــا

خـــدا عـهـــد بسـتـنــد صــادقــانــه

وفـــا کــردنــد بــرخــى ازآنــان

بــه شهـــادت رسیــدنــد و

بــرخــى از آنهـــا در انـتـظــارنــد

و هـــرگــــز تغییــری در عهـــد

و پیمـــان خــود نــداده ‏انـد.

سوره احزاب آیه 23


خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت...

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند

و  بال  وبال جانشان نشد

خوشا به حال آنان که...

خوشا به حال ما، اگر شهید شویم



چه کسی میگوید بهشت همیشه باید سرسبزباشد....

اینجا بهشت خاکی ست....

خاکی خاکی....

مثل چادر مادرمان...


شهیدان چرا رفتند؟؟

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...

حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:

من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس


a (18).jpg