حجاب.....


یادمان باشد:
هیچ کس با نام آزادی، دیوار خانه خود را بر نمی دارد!!
هیچ صاحب گنجی گوهر خود را در معرض دید دیگران قرار نمی دهد!!
هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار کشیده است!!
اگر مقابل پنجره خانه ات توری نزنی از مزاحمت حشرات در امان نخواهی بود...

سربازان امام زمان(عج)


میخواهم اگر اذن دهی یارتوباشم                    تاصبح فرج عاشق بیدارتو باشم
بایدنگذارم برسدخواب به چشمم                    تامنتظر لحظه ی دیدارتو باشم


مَنِ اغتابَ مُسلِما أَو مُسلِمَةً لَم یَقبَلِ اللّه صَلاتَهُ وَ لا صیامَهُ أَربَعینَ یَوما وَ لَیلَةً إِلاّ أَن یَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛
هر کس از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذیرد مگر این که غیبت شونده او را ببخشد.
(بحارالأنوار، ج75، ص 258، ح53)

گاهی آدم ها چه راحت به یکدیگر انگ می چسبانند ...
گاهی چقدر راحت برخی چیزها را که نیست به یکدیگر نسبت می دهند ...
اگر آنچه که به یکدیگر نسبت می دهند، واقعیت نداشته باشد، چه؟ ...
اگر با این دروغی که به یکدیگر نسبت می دهند، آبرویی ریخته شود، کاشانه ای از هم پاشیده شود، میان فامیلی به هم بریزد چه؟ ...
تهمت و افترا می تواند همه چیز را از بین ببرد...
«وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبینًا»؛
«و آنان که مردان و زنان با ایمان را به خاطر کاری که انجام نداده ‏اند آزار می ‏دهند؛ بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیده‏ اند.»
احزاب:58

قیمت تو



قیمت تو


قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است
و اگر دنیا را
بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای

شیخ رجبعلی خیاط

حجاب


حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است

 

که دشمن برای تصرف سرزمینی حتما باید اول آن را بگیرد

داستانی کوتاه و آموزنده بهلول دانا


داستان های کوتاه و آموزنده بهلول دانا,داستانهای بهلول دانا

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید : چه می کنی؟
گفت : خانه می سازم.
پرسید : این خانه را می فروشی؟
گفت : آری.
پرسید : قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد.
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.
بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.
دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.
زبیده قصه بهلول را باز گفت.
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.
گفت : این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت : آری
هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.
بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.


سفارش آیت الله قاضی برای نماز شب

« اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد و در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب. »

علامه طباطبایی می فرمودند: « چون در نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »


بهار

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش

قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه
نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه
بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی
او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او
گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد
که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار
را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی
ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما
را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت
ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم

قران بخوان....

قرآن

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد

شدید در سر میشود و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند و با

خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود.. و خواندن قرآن باعث در

اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما

را منصرف کند؟؟؟؟ فریب شیطان را نخور!!!!! پس این حق رادارید

که این پست رو کپی کنید و توی وب هاتون بذارید

....

مالک اشتر


عمار: سری به چادر علی بزن
مالک: می ترسم حرفی بزنم و او را مکدر کنم
عمار: مالک، علی بیش از همه ما تو را دوست دارد
مالک: ای کاش قادر بودم، علی را به روزگاری
ببرم که مردمش قدر همچون او را می دانستند

عمار: می رود مالک، می رود، تا دنیا دنیاست،
 چشم بنی آدم دنبال علی می گردد.

خداااااااااااااااااااااااااااااااااا.....

جداکننده-متحرک_www.shabhayetanhayi.ir (18)

کلید سعادت دنیا و آخرت

سید علی آقا قاضی در یکی دیگر از نامه هایش چنین می نگارد: « بسم الله الرحمن الرحیم، بعد حمدالله جل شأنه و الصلاة والسلام علی رسوله و آله؛ حضرت آقا! تمام این خرابی ها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است؛ و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها إن شاء الله نمی رسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیل ماندن در دنیا؛ پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاء الله تعالی باشید و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت؛ پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول می کند، اگر عاقلی!

و به جهت تسهیل این معنی چند چیز دیگر به سر کار بنویسد بلکه از آنها استعانتی بجوئی:
اول ـ بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامه به فرائض خمسه و سائر فرائض در احسن اوقات؛
و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد؛
و تسبیح صدیقه طاهره ـ صلوات الله علیها ـ بعد از هر نماز؛
و خواندن آیه الکرسی ـ کذلک ـ ؛
و سجده شکر و خواندن سوره « یس » بعد از نماز صبح؛
و « واقعه» در شبها؛
و مواظبت بر نوافل لیلیه؛
و قرائت مسبّحات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضاً بعد از صلاة عصر؛
و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید:
« لا إله إلا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی أن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم. »

مدتی به این مداومت نمائید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید إن شاء الله تعالی.


دنیا

عاقبت مَن ها در این دنیا ؛

همه مِنها می شوند ...

مِنهای جوانی

مِنهای زیبایی

مِنهای مقام

مِنهای قدرت

مِنهای دارایی

مِنهای مادیات

مِنهای قوم و خویش

مِنهای سلامتی

و مِنهای حیات دنیوی .

آری عاقبت مَن ها همه

منهای منهای منها میشوند ...

جز نیکی و بدی هایمان.

آری برادر ،

فصل هجوم " مِنها " ها

به " مَن ها"  ها ست ...

کلها را بگذار جزها دریاب .


جملات زیبا گیله مرد

گذشت و بخشش

بعضی وقتا میشه یکی ازت دلگیر میشه..باهات قهر میکنه..دیگه محلت نمیذاره

شایدم واسه همیشه فراموشت کنه...من پیشنهاد میکنم قبل از هر تصمیم بدی

خودمونو بذاریم جای دیگرون...بعد ببینیم آیا دوست داریم دیگرون ما رو نبخشن؟

به نظر من که آدم با یه بدی ، روی خوبیهای یکی قلم قرمز و خط بطلان نمی کشه.


http://www.upsara.com/images/m32uj4ztlrmf5qgb1z2.jpg

اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم
اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد
خدا اینقدر بزرگ نبود


نماز اول وقت


مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: « اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند. »

غم ، بدون امکان گریه خیلی سخت است/ "حاج محمد اسماعیل دولابی


غم ، بدون امکان گریه خیلی سخت است اسمش "حزن" است

خزانه حزن و غم عاشورا دل حضرت زینب است ...

"حاج محمد اسماعیل دولابی"

شادی روحش صلوات

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم

عبادت

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن


السلام علیک یا اباعبدالله


گشتم خراب ِ تو که تو از نو بسازی ام

اصلاً بیا مرا بزنم من که راضی ام


پیش ِ تو هستم و سر ِ من گرم ِ تو نشد

من را ببخش... پیش ِ تو دنبالِ بازی ام



عشق حسین


در روز تبادل پیکر شهدا، یکی از شهدایی که عراقی‌ها کشف کرده بودند،
 هویتش معلوم نبود...
سردار باقرزاده پرسید: از کجا می‌گویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقی‌ها جگرمان را حال آورد...
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که
روی آن نوشته شده «یا حسین شهید». از این پارچه
مشخص شد که ایرانی است!
بله، حتی دشمن هم ما را با عشقمان به حسین(ع) می‌شناسد...
ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
صد مرتبه از عشق تو مردیم و نمردیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم

مشق شب

مشق شب می نویسم

هر جمله ای 100 مرتبه

عاشقی وخدایی بودن را

عاشقی وزمینی نبودن را

عاشقی ومنتظرش بودن را

عاشقی وعشق به خوبیها را

ومشق میکنم تمام اینها را در هر غروب

تاباورکنم دنیا را برای ماندن نساخته اند

ودنیا وراثی دارد که به ارث شان میرسند


رهــــایمـ نکن بیش از همیشه دلتنـــگمــ



آقـای ِ خـوب ِ مـن
مـن ، بـد !
ولــــی ..

امــــروز دلـتـنـگی
از هـمـیـن چـشـمـان ِ گـنـاه دیـده ام لـبـریـز شـد ...
مـگر نـه اینـکه آهـــوی ِ رمیــده ی چشــمان ِ مــرا تو ضــامنی ؟
رهــــایمـ نکن
بیش از همیشه دلتنـــگمــ

الســـلام علــیک یا ضـــامن آهـــــو


چیزی غیر ممکن نیست

  روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.... سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد. روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود: سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم. مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.... نتیجه: هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. . . . هیچ چیز غیر ممکن نیست!

شیعه


%D8%AC%D8%AF%D8%A7%20%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7 تصاویر متحرک ویژه ماه محرم

می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ . . .

تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ؛

ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ؛

ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛اه اه اه نرفتم .

ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ

ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . . . ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ

ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛

ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ

ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ. . .

ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ؛ ﻣﺴﺎﻓﺮ

ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ

ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ نداره !!!

برای شیعه ها کپی اجباری...

 

حجاب حضرت زهرا (س)!

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی ...

بر گرفته از وبلاگ فراق مولا


دعا در قنوت نماز

دعا در قنوت نماز
آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند: « اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی. »

خنده فرشتگان

رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌ خندند و می‌ گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌ پوشانند.


عکس هایی از بد حجابی زنان و دختران در تهران

پرسش و پاسخ مرد عرب با پیامبر


روزی پیامبر(ص) در مسجد نشسته بودند مردی عرب وارد مسجد شد و بر پیامبر سلام کرد پیامبر جواب سلام را داد و مرد فرمود از شما چند سوال دارم پیامبر فرمودند بپرس تا جواب دهم


عرض کرد میخواهم داناترین مردم باشم؟
پیامبر فرمود: از خدا بترس.
عرض کرد میخواهم از خاصان درگاه خدا باشم؟
پیامبر فرمود: که شب و روز قرآن بخوان.
عرض کرد میخواهم همیشه دل من روشن باشد؟
فرمودند: مرگ را فراموش نکن.
عرض کرد میخواهمیشه در رحمت حق باشم؟
فرمودند: با خلق خدا نیکی کن.
عرض کرد میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد؟
فرمودند: به خدا توکل کن.
عرض کرد میخواهم در چشم مردم خوار نباشم؟
فرمودند: پرهیزگار باش.
عرض کرد میخواهم عمر من طولانی باشد؟
فرمودند: صله ی رحم کن.
عرض کرد میخواهم روزی من وسیع گردد؟
فرمودند: همیشه با وضو باش.
عرض کرد میخواهم به آتش دوزخ نسوزم؟
فرمودند:چشم و زبان خود را ببند.
عرض کرد میخواهم بدانم گناهانم به چه چیز ریخته می شود؟
فرمودند: به تضرع و توبه به حالت بیچارگی.
عرض کرد میخواهم سنگین ترین مردم باشم؟
فرمودند:از کسی چیزی مخواه.
عرض کرد میخواهم پرده ی عصمتم دریده نشود؟
فرمودند: پرده ی عصمت کسی را ندر.
عرض کرد میخواهم که گورم تنگ نباشد؟
فرمودند: مداومت کن به قرائت سوره ی تبارک.
عرض کرد میخواهم مال من بسیار شود؟
فرمودند: مداومت کن به خواندن سوره ی واقعه در هر شب.
عرض کرد میخواهم فردای قیامت ایمن باشم؟
فرمودند: میان شام و خوابیدن به ذکر خدا مشغول باش.
عرض کرد میخواهم خدای متعال را در نمازم حاضر یابم؟
فرمودند : در وقت ساختن وضو بسیار دقت کن.
عرض کرد میخواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد و فقط خیر و خوبی باشد؟

فرمودند: به پدر و مادر نیکی کن.

عرض کرد میخواهم میخواهم برای من عذاب قبر نباشد؟

فرمودند جامه ی خود را پاک نگهدار.


نماز اول وقت

مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: « به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند. »بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.