خدایا , خطا از من است , میدانم
از من که سالهاست گفته ام
" ایاک نعبد"
اما به دیگران دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام
" ایاک نستعین "
اما به دیگران تکیه کرده ام ...
اما تو رهایم نکن ...
الهـی
باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـی
گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـی
هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهـی
چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـی
جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـی
این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـی
عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهـی
بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـی
چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـی
هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
خدایا!
من دلم قرصه!
کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست.
کسی اینجا نمیبینه، که دنیا زیر چشماته , یه عمره یادمون
رفته، زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی، که این پایین چه هاکردم که روزی بایداز
اینجا، بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن،یه کم با من مداراکن,شنیدم گرمه آغوشت اگه
میشه منم جا کن..
دل تنگم!
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!
هرجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خورد،
بایست؛ مبادا یک وقت بگذری
و
بروی، صبر کن؛
رزق
معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی است؛
یک
نفر از دری، دیواری می گوید
و
در حقیقت خداست؛که با زبان دیگران با
شما
حرف می زند...
عارف
حاج محمد اسماعیل دولابی
الهـی العـفو!
گفته بودی الجَبّـار
گفته بودی اَلمُصَـوِّر
گفته بودی الشّافـی
یعنی کسی که شفا می دهد
تمـام ِ
زخم هایِ عمیق و نا
علاج را
هوای ِ دلـم سبک می شود
با زمزمـۀ نام هایِ زیبایت
نَفـَس میـکِشَم در
هوایِ مهـربانی هـایِ نابت ...
الهی نیامده ام برای گرفتن چیزی ، خودت را
میخواهم که تو عزیزی .
الهی سجاده ام فقط برای تو پهن است و قامتم
تنها برای تو بلند .
در سجده ام تو هستی.و در دستان قنوتم تو
نشستی
و آنگاه که
سلام گفتم ، دیدم که در ِ عذاب را توبستی .
الهی غمم را برایت شمردم ، شادی
اجابت کردی
دعایم را به غنیمت بردم و
دوستانم را هم
به تو سپردم .حافظشان باش
خدایا روز یکشنبه خوبی برایم
بساز ..
پر از سلام وبرکت و روزی
خوش.... شاد .موفق وسلامت
امین ای برارنده ارزوها وحاجت
ها
خداوندا درون سینه
قلبی شکسته از غم زمانه دارم ،
اما بی کینه ... و سرشار از
عشق و محبت تو ،
قلبم را متبرک گردان تا برای تو و
خلقِ تو بتپد ،
قلبی که از شادی دیگران ، شاد شود ،
و رنج دیگران را رنج خود بداند ،
چشمهایم ... از
روزی که چشم گشودم به هرکجا که مینگرم ،
نشانی از عظمت و بزرگی تو معبود یگانه
ام میبینم ،
مرا چشمانی عطا کن تا با اشک دیگران
اشک بریزد و با لبخند دیگران بخندد ،
خدایم ... دستان خالیم
به سوی تو معبود مهربانم و در پیشگاه توست
مرا لیاقتی عطا کن ، تا دستانم ، دستی باشد
از جانب تو ،
در خدمت خلق تو و پایم در راه تو و در
جهت خشنودی تو و شادی خلق تو گام بردارد ، مرا
آنگونه شکل بده و بساز که نماینده تو و خوبیهای تو بر روی زمینت باشم ...
بعضی وقتا دلم برای خودم تنگ میشه،برای روزای گذشته نه چندان دور،برای باورهام برای آرزوهام،خدایا هیچ دلی رودرهیچ کجای دنیا دلتنگ نکن چون یه روز خسته میشه میشکنه .....دلم ارامش میخواد، آرامش ابدی چیزی که خیلی وقتا دنبالشم .چیزی که بند بند وجودمو آروم کنه. بوی تنهایی میاد،شبا مینویسم توتنهاییام ولی نوشته هام همه تلخن تلخ.....همش دنبال یه جمله میگردم احساسمو بیان کنه،خیلیا میان میخونن وچشمشون دنبال چیزایی میگرده که حرف دلشون باشه،دنبال چیزی هستنن که دردشون رو بگه،میگردن تونوشته هام دنبال چیزایی که شاید براشون گفتنش به دیگری سخته ، میخونن و یه آه میکشن .منم یاد گرفتم بنویسم.قبلنا حرفامونمینوشتم ولی ازوقتی یه دوست گفت بنویس شروع کردم نوشتن ،باورم نمیشد روزی بشه نوشت ازاحساسات ازحرفای دل،ولی نوشتم وازاون دوست ممنونم ....الان تواین لحظه برای من بوی تنهایی میاد ،بوی غم،بوی حسرت،بوی گریه های پنهونی،بوی درد.....
بازم دلم گرفته اومدم مث همیشه بنویسم دلم میخواد حرفای دلموبریزم بیرون،خیلی وقته تودلم موندن.دلم میخواد آزادشون کنم برشون گردونم به این دنیا...سخته به دردی دچاربشی که راه حلش جلوته، ولی اونی که باید بخواد نمیخواد ، خدانمیخواد......
خدایا ! مرا نا امید مکن
خدایا ! نهال امید مرا مشکن
خدای من ! نخل امید مرا بی بار و بر مکن
خالق من ! کاخ امیدم را فرو مریز
پروردگار من ! شمع امیدم را خاموش مکن
ای آفریننده ی آسمان ! آسمان روشن دل پر امیدم را ابری مکن
خدای من ! درخت پر شاخ و برگ امید را که بر قلبم سایه افکنده ، خزان زده مکن
خدای من ! دهان گلبرگ دلم را که از باران امید تو می نوشد ، تشنه مخواه
خدایا ! آفتاب گردان دلم را از تابش آفتاب امید به لطفت محروم مکن
بار خدایا ! چشمه ی امید مرا خشکیده مخواه
بار خدایا ! بهار امیدم را خزان مکن
خدای من ! ماهی دل پر امیدم را صید دام نا امیدی مکن
بار الها ! آشیانه ی دل امیدوارم را با طوفان نا امیدی ویران مخواه
پروردگارا ! کشتزار دل آرزومندم را از هجوم ملخ های یاس در امان بدار
خدای من ! باغچه ی کوچک دلم را با هرز آب یاس ، خشکیده مخواه
بار الها ! نیلوفر دلم را از ساقه ی امید جدا مکن
خدای من ! آهوی دل آرزومندم را در پنجه ی یاس گرفتار مخواه
خدای من ! لحظه ای غیبت امید و آرزو را در کلاس دلم تاب ندارم ، ان ها را پشت در کلاس دلم به انتظار مگذار
خدایا ! بر شناسنامه ی دلم مهر نا امیدی مزن
خدایا ! کبوتر دل با بال های امید به تو مجال پرواز دارد ، بال هایش
را شکسته مخواه
خدای من ! نگین زیبای امید را از انگشتر دلم جدا مکن
خدایا کمک کن مرا با یک حریف قدر تنها نگذارم
من از نفسم شکست خواهم خورد تو نباشی.
نفس اسبی است سرکش وابلیس سوارکاری
فوق العاده چابک ومن تنهای تنها اگر تو نیز
دستم را رها کنی چه خواهم شدخودت خوب میدانی که
اگر رهایم کنی نفس مرا برده است به سوی اتش
خدای من با اینهمه دشمن قدر که برایم محیاست
ایا تو نیز مرادراین مرداب سر سبز دنیا رها میکنی
خدای من ،خودت گفته مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را
پس ای عشق مرا نیز دستم گیر
هر گاه ز قلب من ندا می آید
گر گوش کنی نام رضا می آید
وان گاه که قلب من بیفتد از کار
شبی عارفی با خداوند مناجات می کرد و مشغول نماز و عبادت بود.
هاتفی خبر دادش که آهای شیخ خواهی آنچه از تو میدانیم به خلائق گوییم تا سنگسارت کنند؟
شیخ بگفت :
” خدایا خواهی آنچه از کرم تو می بینم و از مهربانیت میدانم با خلق گویم تا دگر کسی تو را سجود نکند؟”
ندا آمد که : ” نه از ما ؛ نه از تو!”
زاهـد به کـرم، تو را چو ما نـشـناسـد ........ بیـگـانه تـــو راچـو آشــنا نـشـناســد
گـفتی کـه گـنه کـنی به دوزخ برمـت ......... این را به کسی گو که تو را نشناسد
(دیوان ابوسعید)
مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن
یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید
مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......
آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟
بگذار تو را ببینم ......
ستاره ای درخشید، اما مرد ندید
مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....
کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد
مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....
از تو خواهش می کنم ......
پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....
ما خدا را گم می کنیم ......
در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد ......
خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست ......
تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟؟
تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟؟؟
که چقدر همه چیز خوب است ؟؟؟؟
که چه خوب که او هست ؟؟؟
خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست
زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم
خیال می کنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده اما ............
گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه او به ماست
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...
تا خدا هست، جایی برای نا امیدی نیست
(خدایا حتی یک آن ما را به حال خود وامگذار)
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی
فردا به آن چشم نگاهش نکن،
شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی.