خدایا پر وبالم را شکستن ..چه راحت میشکنداین دل ...
ای رب من صدایم را میشنوی؟؟
ای مونس دلتنگیهایم!!
هر زمان که میشکنم ..هر گاه که زخم میشود دلم از تیغ زمانه سرم را بلند میکنم
این بار هم شکسته های دلم را جمع میکنم وکنار میگذارم
دوباره می ایستم اشک هایم را نگه داشته ام برای خودت
میدانی که هیچ چیزی جز اشک ندارم.... فهمیدم هنوز به معنای واقعی آرامش ندارم
که اینگونه با هر تلنگری میشکنم!!
تمام سعیم براین بوده آن شوم که دیگران از اعمال ورفتارم نرنجند
غافل از اینکه بیراه میرفتم !باید آن شوم که تو میخواهی
خسته ام از حال خودم!از غفلتم..
دوباره دنبال فرصتم تا تغییر کنم !فرصتی که آغاز تصمیمات بزرگ باشه
خداوندا ، تو شاهدى از آن لحظه اى که از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدایا ، پدر و مادرم و خانواده ام و دوستانم را ترک گفتم ، زیرا عشق من به تو مهمتر و مهمتر از دوستى با آنان بود.
خداوند را سپاس مى گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایى داد تا در صف جندالّله قرار گیرم.
شهید محمدحسین حقانى ولى پور
خدایا!
بزرگی و کرمت را شکر
آنقدر نجیب گفتی : برو امتحانت رو روفوزه شدی .....
دلم
از خودم گرفت از این همه نجابت ... اشک ریختم از تردیدی که کردم، اشک
ریختم از ناشکری هایم، اشک ریختم از شک کردن هایم، اشک ریختم از اعتماد
نکردنم به تو، راضی نشدم به انچه بر من مقدر کردی، سپاس نگفتم بر نعمتی که
بی منت و بی درخواست بر من نهادی و من شک کردم و رد کردم... و ای کاش ...
مهربان اله من!
صبر
خواستم اما ناسپاسی کردم و از من گرفتی آنچه بر من ودیعه نهادی... امتحانم
کردی به بیشتر داشتن و امتحانم کردی به بیشتر دادن بر من ... اما من چه؟
شکست خوردم بر امتحانت... سخت شکستم و خرد شدم درخود بی آنکه صدایی بلند
شود و کسی متوجه شود...
مرا ببخش بر تمام نا بندگی هایم، بر تمام عصیان هایم، بر تمام رضا نشدن هایم، بر تمام مسلم نشدن هایم...
خدای عزیز!
حال با چه رویی دوباره بر تو خواهم گفت : نعمتم ده
بار الها!
با چه رویی بر درگاهت خواهم نشست و بر خوانی که گستردی افطار خواهم کرد و باز از تو خواهم خواست نعمتم افزون کنی
بار الها!
بر من ببخش خطاهایم را
خدایا!
حال و اوضاع روحیم را بهبود ده
و مهربان خدای من!
سخت از همه ی این ها دردی است عیان ...
درد هم مسلک هایی که درد می کشند بی صدا و با صدا... اما کک دیگر هم مسلکانم نمی گزد!
رمضانی سخت بر آنها می رود
نه فانوسهای قاهره روشن است
ونه بلندگوهای مسجد دمشق اذان می گویند
بازارهای بغداد بسته شده
شهر قدس هنوز در اسارت به سر می برد
غزه بمباران می شود
امت محمد(ص) هنوز در خواب عمیق به سر می برد
ای وای بر ما
خدایا!
ببخش بر ما و کمک کن تا بیدار شویم جملگی...
آمین
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای انها نگاه می کند .
هنگام
ورود دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند وتند تند نامه
هایی را که توسط پیکها از زمین می رسند باز می کنند و انها را داخل جعبه
هایی می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم را از خداوند تحویل می گیریم .
مرد
کمی جلوتر رفت . باز دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل
پاکت می کنند و انها را توسط پیکهایی به زمین می فرستند .
مرد پرسید :شماها چکار می کنید ؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت ویک فرشته را دید که بیکار نشسته .
مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چه می کنید وچرا بیکارید؟
فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی عده ی بسیار کمی جواب می دهند .
مرد از فرشته پرسید :مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد : بسیار ساده فقط کافیست بگویند:خدایا شکر
واقعا
تو اطراف ما خیلی ها این جوری اند .از کسانی که این مطلب رو می خوانند
خواهش می کنم که فقط چند دقیقه فکر کنید فقط به نعمتهایی که به شما داده و
برای چند لحظه تصور کنید که اگه چند تا از این نعمتها (اگه یه چشم نداشتین
یا پا یا خانواده ی سالم ....)چکار می کردید .پس خدا رو به خاطر نعمتهایی
که دارین شکر کنید تا مورد غضب خداوند قرار نگیرید
ممکن است گاهی گریه کنم ولی
هیچگاه در تنهایی گریه نمی کنم
خداوند اینجاست
اشکهای مرا پاک می کند...چون...
قلب من خانه ی خداست
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم
اما هرگز در سقوط تنهــــــا نمی مانم
خداوند هست و مرا بلند می
کند... چون...
قلب من خانه ی خـــ♥ــــداست
شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز
در این رنج کشیدن تنهــــــا نمی مانم
پروردگار مرا از رنجها رها می
کند...چون...
قلب من خانه ی خـــ♥ــــداست
خوشحالم برای اینکه می دانم
هرگز تنهــــــا نمی مانم
خداوند همواره با من
است...چون...
قلب من خانه ی خـــ♥ــــداست...
ای خدای من.ای آفریدگار من .ای همه ی هستیم
الهی !
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم، نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی.
پشت دیوار نشینم، چو گدا بر سر راهی. کس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی.
باز کن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی……!
خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد.
یا سَتَّارَ الْعُیُوبِ
یا غَفَّارَ الذُّنُوبِ
یا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ
یا سامِعَ کُلِّ نَجْوى
یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ
خودمونیم ولی عجب نعمتی است
این خدا!!
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”
از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم
صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم
نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”
گفتم آینه شیطان شده بودم عمری
خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم خدا ز دست دل من رنجیده
من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل ودر دست
دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه
می رفت.
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:
«این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟»
فرشته جواب داد:
«می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،
آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت
ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!!!»
نام: محمد نشان: مجازی فرزند: عزت اله تاریخ تولد: 1344 محل تولد: شانجان تاریخ شهادت: 1367/05/05 محل شهادت: اسلام آباد غرب مزار: بهشت زهرا، قطعه 40، ردیف 48، شماره 4
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب..
آن که آسمان ها و زمین را آفرید و ما را نیز،تا از این نعمات خدادادی استفاده کنیم اما من…آن که انسان ها را با قلب های مختلف الحال آفرید و حالت اخلاص را در فطرت همه قرار داد اما من….
آن که عبادت را آفرید تا انسان ها با عبادت به او نزدیک تر شوند اما من….
آن که اخلاص را آفرید و در وجود هر فردی قرار داد تا از آن اخلاص استفاده کند و به وسیله آن اخلاص مقرب درگاه او شود اما من…..
آن که عشق را آفرید تا به کمک این عشق بتوانیم عاشقش شویم اما من…
آری بنام او آغاز میکنم که اول اوست و خالق و رزاق و…..و ما در برابر او مخلوق و مرزوق هستیم.
آری
جبهه آن جاست که به مرگ می خندند و به آن ارج می نهند و مقام والای زخمی
شدن و شهادت در راه خدا را اندک نمی پندارند و کیست که نداند این مقام ها
را به هر کسی نمی دهند و برای رسیدن به این درجات والا و ارزشمند ، باید
انسان خود را بسازد و ساخته شدن تنها با تنهایی به دست می آید..
قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم
از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم.
حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.
اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم
این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک
جزء کامل بخوانم. تاریخ اجراء 4/5/69
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم
از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و
حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک
در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا
باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم
این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید
نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم.
تاریخ اجراء 11/5/69
خدایا…
تو خود میدانی که بد ترین درد برای یک انسان دور ماندن از حقیقت
خویشتن و رها شدن در گرداب فراموشی و سردرگمی است پس تو ای کردگار بی همتا
مرا یاری کن که ب حقیقت انسان بودن پی ببرم تا بتوانم روز ب روز به تو که
سرچشمه ی تمام حقیقت هایی نزدیک و نزدیک تر شوم…
خدایا مرا فرصتی ده تا پاک بودن را تجربه کنم و بتوانم حتی برای یک لحظه انچه باشم که تو میخواهی.
دوباره دیدمـش !
بی گـمان آیـنـه را شکستم
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.دلتنگی هایت را از خودت بپرس.و نگران هیچ چیز نباش!هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!اما من نمی خواهم تو همان باشی!تو باید در هر زمان بهترین باشی.نگران شکستن دلت نباش!میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.و جنسش عوض نمی شود …و میدانی که من شکست ناپذیر هستم …و تو مرا داری …برای همیشه!چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای…چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!دلم نمی خواهد غمت را ببینم …می خواهم شاد باشی …این را من می خواهم …تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود …نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!فقط کافیست خوب گوش بسپاری!و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!پروردگارت …با عشق !
"اَ لَا یَا اَیُّهاالمَامُولُ فِی کُلِّ حَاجَتٍ الَیکَ شَکَوتُ الصُّرفَا سَمع شِکَایَتِی "
هر حاجت ونیازی داشته باشم امید ودلبستگیم فقط به تو است و اگر ضرر وزیان وناراحتی به من برسد
به تو پناهنده می شوم و شکایت دردم را به تو می گویم وچاره ی انرا فقط از تو می جویم می خواهم به
شکوه های دلم توجه کنی.
خدایا خیلی دوستت دارم.خواهش می کنم همیشه یاورم باش .
پروردگارا
مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم
و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم
مرا صحتی عطا فرما تا از کار لذت ببرم
و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم
مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم
و همتی عطا فرما تا گناه نکنیم
مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل کنم
و طبعی عطا فرما که با مردم بسازم
مرا بزرگواری عطا فرما که با دشمنم مدارا کنم
و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم
مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم
و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم
مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت کنم
و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر کنار باشم
مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم
و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد
کوله بارت را ببند
شاید این چند سفر فرصت اخر باشد
که ب مقصد برسیم
بشناسیم خدارا
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
میشود اسان رفت
میشود کاری کرد که رضا باشد او
ای سبکبال
در این راه شگرف
در دعای سحرت
در مناجات خدایی شدنت
هرگز از یاد نبر
من جامانده بسی محتاجم…
خدایا
جای سوره ای به نام عشق در قرآنت خالیست
که اینگونه آغاز میگردد :
و قسم به روزی که قلبت را می شکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت ...
«اَللّهُمَّ اَعِنّی فیهِ عَلی صِیامِهِ وَقِیامِهِ وَجَنِّبْنی
فیهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَ اثامِهِ وَارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ
بدَوامِهِ بِتَوْفیقِکَ یاهادِی الْمُضِلّینَ»
«خدایا یاریم کن در این ماه بر روزه
و شب زنده داریاش و دورم بدار در آن
از لغزشها و گناهانش و روزیام کن در
آن ذکر خود را به طور مدوام و یکسره
به توفیق خود، ای راهنمای گمراهان»
محمد دهقاندهنوی
پس از آفرینش آدم، خدا گفت به او: نازنینم آدم….
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !!.
… زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش … که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ….
من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …
به اندازه عرش ..نه ….نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !…
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،…
نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!! نازنینم آدم….نبری از یادم….
خدایا خیلی دلم گرفته…
خدایا نمی خواهم غرق دنیا شوم……
خدایا نمی خواهم گناه کنم…………
خدایا من فقط از این دنیای بزرگت نیمه گمشده ام را میخواهم.
خدایا میدانی که چهار گوشه قلبم شکسته است…..
خودت گفتی به دل شکسته ها نزدیکتری
پس خدای خوبم به حرمت دل شکسته ام گناهانم را ببخش…..
خدایا بازهم چشمهایم بارانی شدند……
خــــدایــا دیـدی؟؟!!!
کلی بـــــــاران فرستادی تـــا این لکه هـــا را از دلـــم بشویـــی…
من کـــه گفته بـــودم لکه نیست ،
زخـــــــــــــمــــــــ است
شهید مصطفی ردانی پور:
سرش را از سجده بلند کرد، چشمهای سرخ، خیس اشک. رنگش پریدهبود.نگران شدم.گفتم «چی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریششده؟» دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مهرش. دانههایتسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد میکرد. گفت یازده تادوازدهِ هر روز را فقط برای خدا گذاشتهام. برمیگردم کارامو نگاهمیکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دلخودم.
حرف دلم: باید بدونیم برای چی عبادت میکنیم!یکبار فکر کردم نکنه هرشب میرم
مسجد از سر عادت باشه نه شوق عبادت خدا