ﯾــﺎﺑـــﻦ ﺍﻟـــﺤــﺴــﻦ….!
ﺣــﺮﻑ شما ﮐــﻪ ﻣﯽ ﺷــﻮﺩ….
ﭘــﺎﯼ ﺩﻟــﻢ ﻟــﻨــﮓ ﻣﯽ ﺯﻧـﺪ….
ﻭ ﺩﺭ ﮐــﻨــﺎﺭ ﭘـﻨـﺠـﺮﻩ ﺍﻧـﺘـﻈﺎﺭ….
ﻣـﺤـﻮ ﺗـﻤـﺎﺷـﺎﯼ ﺧــﻮﺭﺷـﯿـﺪﯼ ﻣﯽ ﺷـﻮﺩ ؛
ﮐــﻪ ﺳـﺎﻟـﻬﺎ ﺩﺭ ﭘـﺲ ﺍﺑـﺮ ﭘـﻨـﻬـﺎﻥ ﻣـﺎﻧـﺪﻩ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧــــﻢ…!
ﺍﯾــﻦ ﺟـﺪﺍﯾﯽ ﺳـﻬــﻢ ﺩﻝ ﻣــﻦ ﺍﺳـﺖ ﺍﻣــــــﺎ
ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺩﻟــﻢ ﺑـﯽ ﻫــــﻮﺍ ،
ﻫـــــﻮﺍﯼ ﺗـــان ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐــﻨــﺪ….
اللهم عجل لولیک الفرج….
خدا
در دستیست که به یاری میگیری
در قلبیست که شاد میکنی
در لبخندیست که به لب مینشانی
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی
خدا٬در تو٬باتو٬ و برای توست...
هنگامی که امام علی(ع) مشغول نماز می شد گوشش نمی شنید و چشمش نمی دید و زمین و اسمان و همه مافیها از خاطرش محو می شد و با تمام وجود توجه خود را به مبدا حقیقت معطوف می داشت. در موقع نماز بدنش در محراب بود اما روحش به سوی خدا ی رحمن در پرواز و ان گونه در ذات حق فانی می شد که به کلی از پیرامون خود غافل می گشت و چنان که خود فرمود به چپ و راست توجه نمی کرد و کسانی را که در طرف چپ و راستش بودند نمی شناخت.
ازرسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند:
به یه ترکه گفتند کتابی بنویس
ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد
و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت
او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و ...
سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت
> این ترکه کسی نبود جز علامه امینی و آن کتاب نیز همان الغدیر بود
شب عفو است و محتاج دعایم
زعمق دل دعایی کن برایم
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن یک دل دیگر بیاورم
مولا خلاصه عرض کنم دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم...
التماس دعای کربلا و فرج
اللهم عجل لولیک الفرج
شهدا،از شما متشکریم که هوای شهرتان صاف شد...
شهدا، از شما ممنونیم که ما را به سرزمین خود راه دادید....
سفر خیلی خوبی بود...
شهدا، از شما میخواهیم حال که هوای شهرتان را خوب داشتید،
هوای دل های ما را که گرفتار شما گشته است را داشته باشید....
شهدا،هوای قلب ما غبارآلود است....
هوای قلب ما را هم داشته باشید...
و باز ممنون از این سفر نور و عشق.....
شهدا، شما را قسم به چادر خاکی مادرتان حضرت زهرا(س)،
بار دیگر ما و همه ی عاشقان را به سرزمین خود بخوانید...
یه روز یه ترکـــه میره جبهه، بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش میگن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟ اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد
> اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری
به گزارش تابناک سیدهادی حسینی از طلاب اصفهانی است که در کنار درس و بحث طلبگی حوزههای علمیه، کافیشاپ کوچکی را در نزدیکی میدان امام اصفهان راهاندازی کرده است.
در کافه رسم داریم که به میهمانان خارجیمان یک هدیه میدهیم- چون نزدیک میدان امام هستیم و توریست زیاد میآید- در این هدیه نامه رهبر عزیز انقلاب به جوانان اروپا هم هست بالاخره ما هم
وظیفه داریم این نامه را به مخاطبانش برسانیم. یک روز جوانی دانمارکی آمد و تا نامه را دید، گفت که این نامه را قبلا خوانده و سؤالات زیادی برایش ایجاد شده، از او خواستم تا بپرسد، حدود سهساعت طول کشید و همه سؤالاتش را پرسید. برخی از طلاب جوان علاقه بسیاری به فعالیت اجتماعی با گرایشهای نوگرایانه دارند که بعضا ورود طلاب جوان به عرصههای شغلی غیرمرتبط با انتقاداتی روبهرو بوده است.
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره
عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه: صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم، اینها را هم میشود خورد
> این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی(ره)
مردمانی ک برای "هست شدن" سرزمینم
در برابر دشمنانی ک ب دنبال "نیست" شدن سرزمینم بودند "مردانه" جنگیدند،مردمانی ک من،امروز انها را "می ستایم" با دل و جانم
به امید شفای تمام بیمارانی ک برای حفظ مرز و بوم و آرامش امروز این سرزمین تلاش کردند
و امروز ک من در آسایشم، آنها در بستر "بیماریند"...
ما با
ایمانمان می جنگیم. جندالله با ایمانش می جنگد. بگذار بوق های تبلیغاتی رسانه های صهیونیستی و سران اسرائیل به ما
بگویند شما برای خودکشی آمده اید. ما ثابت می کنیم که خون ما باعث خواهد شد که
سرزمین های مقدس اسلامی از دست امپریالیزم و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستی آزاد
بشود
خدایـــا...
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم .
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم .
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم .
بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم .
بابت هر گره ای که به دستم کور شد و تو را مقصر دانستم ... مرا ببخش ...