روزی الاغ یک کشاورز به درون چاه افتاد و ساعتها گریه کرد. کشاورز تصمیم گرفت فکری به حال ماجرا کند. سرانجام به این فکر افتاد که چون الاغ پیر است بهتر است چاه را بپوشاند. الاغ ارزش بیرون آوردن از چاه را ندارد. چند تن از همسایگانش را صدا کرد تا با بیل خاکها را داخل چاه بریزند. الاغ که این را فهمید شروع به زاری کرد. اما چیزی نگذشت که ساکت شد.
بعد از مقداری خاک پاشیدن کشاورز به درون چاه نگاه کرد و از چیزی که میدید متعجب میشد. با هر بیل خاکی که داخل چاه ریخته میشد، الاغ آنها را از بدنش میتکاند و یک قدم بالاتر می آمد. همین کار ادامه پیدا کرد و طولی نکشید که الاغ به لبه ی چاه رسید.
نتیجه:زندگی همیشه سختی دارد. اما شما میتوانید از هر کدام از سختی ها به عنوان یک پله ی ترقی استفاده کنید. ما میتوانیم با تسلیم نشدن در برابر مشکلات از عمیق ترین چاه ها و گرفتاری ها خلاص شویم
الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "
از ایشان درباره کلام خدای عز و جل سوال شد که می فرمایند «و هر کس به خدا توکل کند او براى وى بس است» توکل کردن بر خدا درجاتى دارد: یکى از آنها این است که در تمام کارهایت به خدا توکل کنى و هر چه با تو کرد از او خشنود باشى و بدانى که او نسبت به تو از هیچ خیر و تفضّلى کوتاهى نمى کند و بدانى که در این باره حکم، حکم اوست، پس با واگذارى کارهایت به خدا بر او توکل کن و در آن کارها و دیگر کارها به او اعتماد داشته باش.
کافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 65 ، ح 5
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا
جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش
بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل
خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید،
بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد ...
کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی است .
آن مرد با حیرت گفت:
چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند
مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند،
فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.
اگر فقط موفق شوم کسی
را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم
بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این
قدر کهنه است !
دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می کنند.یکی از آن ها بسیار عبوس و پژمرده دل و دیگری شادمان بود،به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:«ببینم چته،چرا ناراحتی؟»
سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:«آنقدر منو ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام.می دونی پر بودن اصلا برایم مهم نیست،همیشه خالی به اینجا بر می گردم».
سطل دومی خنده اش می گیرد و خنده کنان می گوید:
«تو چرا این طوری فکر می کنی؟من همیشه خالی اینجا می آیم و پر بر می گردم.مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می کردی، می توانستی شادتر زندگی کنی!»
در دنیا هیچ چیز به خودی خود دارای معنا نیست؛
احساسات،رفتارها و واکنش های ما نسبت به هر چیزی
بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد.
از خداپرسیدم اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای، آرزو کردن چه سود؟
ندایی گفت: شاید نوشته باشم “هر چه آرزو کرد”.
پرسیدم...
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت، پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش ... ، زلال باش .... ،
فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در توست
ز بســکه شـــــکـســــــتــــــم و بــــسـتم توبه
فـــــــــریـــــاد هـمی کـنـد ز دســــــتـم توبه
دیــــروز به تــــــــوبــه ای شکستم ساغر
مــــروز به ســـاغــــری شـــکستم توبه
جــز وصل تو دل به هرچه بســتم توبه
بــی یــاد تــو هر جـــا که نشستم توبه
در حسرت تو توبه شکستم صد بار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
الهی گرچه می دانی چه کردم / نکردی ازدرت نومید و طردم ظَلَمّتُ نَفسی اِغفِرلی، ذُنُوبی / دگر از توبه هایم توبه کردم
میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی
میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی
میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی
میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی
همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم
” خدایا ” دوستت دارم
برایم نوشته بود :
گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند
شاید چون آرزوهایم بلندند ...
ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :
امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
آری ، وچه زیبا نوشته بود ...
همواره با خود تکرار میکنم،
امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...