شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

سفره ای پر از شهید


این تصویر در تابستان ۶۴ به هنگام ناهار خوردن از بچه های گردان تخریب لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) گرفته شده که تنها ۳ نفر از این افراد زنده هستند و مابقی به درجه شهادت نائل گردیده اند.

به گزارش سه نسل به نقل از فارس، گاهی اوقات یک عکس تمامی حرف های دل را می زند. گاهی اوقات یک تصویر آن قدر در خود حرف دارد که دیگر احتیاج به حرف زدن ندارد.

عکسی که نام آن را «سفره ای پر از شهید» گذاشتیم از این دسته تصویر هاست.

این عکس در تابستان ۱۳۶۴، واقع در اردوگاه الصابرین کرخه بر سر سفره ناهار گرفته شده، هنگامی که بچه های گردان تخریب لشکر ۱۰ سید الشهدا(ع) در حال خوردن غذا بودند.

همانگونه که در تصویر مشخص است ۱۱ نفر بر سرسفر حاضر هستند که ۸ نفر آنها به شهدات رسیده اند.

اسامی شهدا بدین قرار است:

از راست: نفر اول(شهید عباس بیات)، نفر دوم(شهید رحمان میرزا زاده)،نفر سوم(شهید اکبر عزیز زاده)، نفر پنجم(شهید مرتضی ملکی)، نفر هفتم(شهید محمد بهشتی)، نفر هشتم(شهید سید محسن جلادتی)، نفر دهم(شهید پیام پور رزاقی)، نفر یازدهم(شهید حاج قاسم اصغری)

روایت جانبازی احمد کاظمی


احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه می‏کرد، با بی‏سیم حرف می‏زد. من رفتم زیر شانه‏های حمید را گرفتم و اصغر دیزجی هم پاهای حمید آقا گرفت. در این حین خمپاره ۸۱، افتاد درست کنار تویوتا. تویوتا روشن بود. چرخ و رادیاتور و و دیفر ماشین را زد لت و پار کرد. در همان لحظه‏ای که خمپاره افتاد و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت: آخ؟

  ادامه مطلب ...

چشماتو ببند

چشمانت را ببند ای شهید!

مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا شهادت دهی.
                                                 
مادرم ببخش که با هر تیری که به قلب فرزندت می زنیم
                                                   
یاد سیلی را روی گونه ات زنده می کنیم.

عطر مشکی

شب جمعه بود
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند..

سن عاشقی پایین اومده!!!


{خاطرات یک سرباز بعثی}

یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.

آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.

بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟

سرش را تکان داد. گفتم: تو که هنوز هجده سالت نشده!

بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: »  شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ «

جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:

»سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده. «


شهادت را فقط به اهل درد می دهند...

..."جداً خیلی باید به شهدا جواب بدیم"...

یکی از سوالاتشونم اینه که شما که نتونستید دیگران رو درست کنید

...."حداقل خودتون رو درست می کردین"....

 ما نمی تونیم خودمون رو درست کنیم؟

اگه می تونیم پس چرا کاری نمی کنیم؟

تاکی باید منتظر تغییر بمونیم؟

تاکی..........؟!

التماس

هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر برای شهادت التماس کرده