شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

شهدا شرمنده ایم



دیدی یه مادر شهید استخونهای جوان قد بلندش رو بغل کنه و باحسرت بگه پسرم روزی که برای اولین بار بغلت کردم از الان سنگین تر بودی؟!! دیدی یه مادر شهید هر وقت جوانی رو همراه با مادرش می بینه  نگاهش رو تا اونجایی که چشم کار می کنه دنبالشون بدرقه می کنه و اشک از چشماش می ریزه؟!! دیگه کسی نیست دست پدر پیر شهدا رو بگیره و بیاره اون ور خیابون!!! راستی ما کاری برای این مادر ها و پدر ها و شهداشون نکردیم اما هرچی از دستمون میومد کردیم تا فراموش بشن اکثر شهدای ما جوان بودند جوان های ما چه طوری حق این شهدا رو ادا کردند؟!! حق مادر شهدا را چه طوری ادا کردیم ؟!! تاحالا با دیدن بچه یه شهید حس کردی اگر بابا نداشتید چه می شد؟!! تاحالا بچه یه جانباز قطع نخایی رو دیدی که نمی دونه بغل بابا چه مزه ایه و آرزو داره برا یه بارم شده بابا شو تموم قد ببینه نه روی صندلی؟!! تاحالا بچه یه جانباز شیمیایی رودیدی که صدای باباش رو همیشه با سرفه شنیده و آرزو داره برای چند ساعت  هم که شده باباش سرفه نکنه و بتونه براش از بچه گی هاش بگه!!! هروقت رفتی بغل بابات و با مهربونی صورتد روبوسیده فکر کردی اگه الان بابات دست نداشت چه طوری می تونست اینقدر قشنگ و مهربون نوازشت کنه؟!! ما بنا نبود اینجوری بشیم !!! مابنا نبود به شهدا جاخالی بدیم!!! مابنا نبود جانبازانمون روخونه نشین کنیم!!! خونشون رو مفت بفروشیم !!! نفت هم گران شده!!! خانه هم گران شده!!! نان و... همه و همه گران شدند!!! فقط خون ارزان شده!!!خون شهدا ارزان شده!!! شهدا فراموش شدند!!!طفلکی بچه های شهدا!!! وقتی مارو می بینند چقدر جای خالی باباشون رو بیشتر حس می کنند!!! عجب روزگاری شده!!! جوان های زمان طاغوت شدند شهید همت /باکری / خرازی و... اماجوان های زمان انقلاب شدند اکس خور !!! اکس فروش!!! کراکی!!! فشن و... عجب جوان های با غیرتی ابرو گرفته !!! مدل های سر و صورت جدید  و 2014پاچه های شلوارها  بالا تا... دیگه چی می خواستند شهدامون!!! دیگه اسم خیابان هامون  هم داره خود به خود عوض میشه!!! خیابان مواد فروش ها!!! قرص فروشها!!! خیابان...!!! انگاری اونا از یه سیاره دیگه ای بودند!!! از یه عصر دیگه اونا فهمیدن این دنیای پوچ جای موندن نیست اونها مال اینجا نبودند!!!اینجا مال ماها هستش که موندیم محکم بچسبیم به زمین که آسمون مال ماها نیست!!! می گفتند نذارید امام تنها بمونه... ما جوانهای امروزی ما جوانهای انقلاب کاریکاتور امام رو کشیدیم!!! گفتند خواهرا... بعد از ماهم حجاب شما بهای خون ما هستش!!! ما هم عمل کردیم و اصلا بی حجاب نشدیم!!! همه حرفایی که میگن دروغه!!! اصلابی حجاب نیست توی شهرهای ما اینهایی که دارن راه می رن و اون شکلین عروسک هستند !!! سارا و دارا هستند!!! یا باربی های تازه مسلمون شده هستند!!!خوب عروسکم خوشگلش خوبه هرچه خوشگل تر مشتریش بیشتر اینطورنیست!!! دیگه چی بگم دارم از درد و از... میسوزم دارم خفه می شم  چی بگم به کجا رهسپاریم  با سری بلند و سینه ای ستبر روی خون شهدا داریم پا می زاریم و ککمون هم نمی گزه دست مریزاد خدایی خیلی با معرفتیم خیلی خیلی خیلی .....!!!

 

خدایا به آبروی اهل بیت (ع) به دل شکسته مادر و پدرهای

 

 شهدا حق امام و شهدا رو به ما حلال کن



سلام بر شهدا

سلام برآنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم،

قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم،

به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم،

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند.

سلام بر شهدا!



خون های این انقلاب


.امار کل شهید 219000نفر

2.درگیری بااشرار و منافقین 20000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

 توسط منافقین13000نفر شهیدتقدیم کرده ایم

3.در درگیریهای دفاع مقدس بصورت مستقیم

 172000نفرشهیدتقدیم کرده ایم

4.در بمباران دشمن16000شهیدتقدیم کرده ایم

5.جمع شهداجنگ تحمیلی 188000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

6درسال 65بیشترین شهید41000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

7.سن72درصدازشهدایعنی155000هزارشهید

بین16تا25سال بوده است

8.در20ساله ها۳0000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

9.درجنگ تحمیلی بطور میانگین ازهر230نفرازجمعیت کشور

 یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

در استان اصفهان ازهر144نفریک نفر

دراستان قم ازهر148نفر یک نفر

دراستان سمنان ازهر155نفر یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

10.درمیان اقشار مختلف مردم جامعه روحانیت

بیش از 10برابرمیانگین کل اقشارجامعه

وبیش از 5برابرمیانگین جامعه شهیدتقدیم کرده اند

11.حدود6400نفر ازشهدا زن بوده اند

12.حدود56000 نفر ازشهدا متاهل وبقیه مجرد بوده اند

13.قشرمستضعف97درصد شهدا مرفعین متدین 3درصد

شهیدتقدیم کرده ایم ومرفین بی درد1شهید هم نداده است

14.از تحقیق بروی وصیت نامه شهدا انگیزه انها

ادامه راه شهادت و امام حسین (ع)

وپیروی از امام ودفاع ازاسلام بوده است

15.امار جانبازان زیر25درصد219500نفر

 جانبازان بین25تا50درصد151800نفر

از50تا70درصد19700نفر

 جانبازان70درصد6500نقر

مجموعا397500نفرجانباز تقدیم کرده ایم

16.درجنگ تحمیلی 42175نفر ازاده داشتیم

که21هزارنفر از انهاجانباز هستند





خدایا بیشتر از این ما ار شرمنده شهدا مکن و از اینهمه گناه و معصیت نجاتمون بده

مناجات شهدا


خداوندا ، تو شاهدى از آن لحظه ‏اى که از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدایا ، پدر و مادرم و خانواده ‏ام و دوستانم را ترک گفتم ، زیرا عشق من به تو مهم‏تر و مهم‏تر از دوستى با آنان بود.

خداوند را سپاس مى‏گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایى داد تا در صف جندالّله قرار گیرم.

 شهید محمدحسین حقانى ولى پور

********************

خدایا ، به من توفیق ده. که نیمه شب‏ها صداى العفو، العفو خود را بلند کنم. و دلم مى‏ خواهد در راهت خندان شهید شوم.

شهید حسین حیدرى

********************

پروردگارا ، دوست دارم در کنار شهیدان والامقام حنظله و همچون آن شهید مظلوم از شهیدان بى غسل و کفن باشم.

شهید محمدرضا توکلیان

********************

پروردگارا ، شاهد باش که چگونه شادى و مهربانى و چهره ‏هاى سرشار از ایمان در این لحظه‏ هاى مقدس در سیماى این عزیزان هست، پس بیا به لطف خودت عنایت و بزرگوارى و رحمتت را در این ساعات آخر که چند ساعتى بیشتر به لحظه موعود نیست ، عطا کن و من حقیر را عفو کن.

 شهید مرتضى توحیدى

 

                                                          شـادی روح شــهدا صــلوات


معجزه


چهار ساله بود ، مریضی سختی گرفت. پزشکان جوابش کردند. گفتند : این بچه زنده نمی ماند! پدرش او را نذر آقا اباالفضل (علیه السلام) کرد. تا اینکه به طرز معجزه آسایی این فرزند شفا یافت! هر چه بزرگتر می شد ارادت قلبی این پسر به قمر بنی هاشم(علیه السلام) بیشتر می شد. تاریخ تولد شناسنامه اش را تغییر داد و به جبهه رفت! در جبهه انقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضل (علیه السلام) از لشگر امام حسین (علیه السلام) شد. خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت می کند علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت. آخرین باری که به جبهه می رفت گفت: راه کربلا که باز شد برمی گردم! شانزده سال بعد پیکرش بازگشت . همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت !!! آمده بود به خواب مسئول تفحص ، گفته بود : زمانش رسیده که من برگردم!!! عجیب بود محل حضورپیکرش را گفته بود !!! پیکرش به شهردیگری منتقل شد .مدتی بعد او را آوردند ، روزی که تشییع شد روز تاســوعا بود.

در پایان آخرین نامه اش برای من و شما نوشته بود" به امید دیدار در کربلا_ برادر شما علیرضا" حالا هرکس مشکلی برای سفر کربلا داره به سراغ علیرضا میره...

راوی : مادر شهید

                                                              شـادی روح شــهدا صــلوات


نماز شب

  

برای این که خواب، او را از نماز شب محروم نکند، ساعت کوک می کرد تا به

 موقع بیدار شود.بعد از شهادتش شبی، در همان اتاقی که نماز شب        

می خواند، درست در همان ساعت از نیمه شب چراغ اتاقش روشن شد.

 

شهدا گمنام

گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”

دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

مقتدر مظلوم - باشد که ما جزء این رفتگان باشیم...


دل دوبــاره عشــــق قسمت کرده است

یــــاد کاوه، یــــــاد همّـــت کـرده است


یـــاد ســـــــرداران بی سر کرده است

یــــاد بـــــدر و یـــاد خیــبر کرده است


یــــــاد مجـــنون و شلـمــچه کرده است

یـــــــاد غــــوغای حـــلبــچه کرده است


یــــاد فـــکّــه، یــاد مــهران کرده است

یــــاد نجــــوا های چــمران کرده است


یـــاد سـربنــدهای یا زهـــرا (س) بخیر

یـــــاد آن دل های چون دریـــــا بــــــخیر


یــــــــاد آن نـــام آوران بـــی ریـــــــــا

یـــاد آن جان بر کـــفان جبـــهـــــــه ها


یـــــاد ســـنگـــــــرهـــای تــوأم با صفا

نیــمـــه شبـــهــا ذکـــر حـــقّ، یاد خـدا


یــــاد ســــــرباز شــــــهید بی پـــلاک

یــــــاد آن تــن های افتـــاده به خـــاک


                            

شادی روح شهدای عزیزمون صلوات




مرخصی

بعد از عملیات آمده بود می گفت ،بناست عروسی کنم ، مرخصی می خواهم .

مرخصی ها لغو شده بود ،

ولی بهش گفتم برو .

توی راه بچه های گردان را دیده بود .بهش گفته بودند عملیات است .

برگشت .عصبانی بود .

می گفت اگر عملیات است ، چرا مرخصی دادی ؟

 

ماند و شهید شد




شهید خوانساری


[تصویر:  73517016014825512191.gif]
صبح زود رفتم نون بگیرم

تا اومدم از خونه برم بیرون

دیدم پسرم توی کوچه خوابیده

بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟

سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم

گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم؟

گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین

ممکنه با در زدن من هُل کنین

واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم

پشت در خوابیدم که صبح بشه

  به روایت مادر شهید خوانساری

عشق شهدا به حضرت زهرا س


عملیات محرم مجروح شد. طوری که دکترا ازش قطع امید کرده بودند . حضرت فاطمه اومده بود به خوابش ، فرموده بود : «پسرم تو شفا گرفتی ، بلند شو. فقط باید قول بدهی که جبهه را ترک نکنی.» بعد از این خواب ، سر از پا نمی شناخت ... عملیات خیبر ، شد فرمانده گردان حضرت علی اکبر از بس حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو عوض کرد گذاشت "یازهرا"
شهید که شد ایام فاطمیه بود ترکش خورده بود توی پهلوش ...
فرمانده گردان یازهرا تیپ 44 قمربنی هاشم شهید سید کمال فاضلی
شهادت 24/ 11/ 1364 والفجر هشت - فاو


شهید احمد امینی


اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیها خورده شود.

 او در عملیات والفجر 4 (آبان سال 62) به شهادت رسید.



«بسم الله الرحمن الرحیم»

انگیزه‌ای که باعث آمدن من به جبهه شد احساس تکلیف شرعی و اسلامی من بود. اما اینکه چگونه این توفیق نصیب من شد باید بگویم که من لایق چنین سعادتی نبودم و خدا می‌داند که آنچه مرا به جبهه آورد در خواستی بود که در کنار مرقد مطهر حضرت رضا سلام الله علیه از ایشان نمودم و لطف و عنایت آن بزرگوار مرا به اینجا کشید و توسل جستن به ائمه اطهار علیهم السلام. توصیه‌ای است که من به تمام کسانی که خواهان رسیدن به این سعادت هستند و خود را آماده نمی‌بینند می‌نمایم.

اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیهما خورده شود. توصیه می‌کنم شما را و هر آنکس که این وصیت نامه به او می‌رسد اینکه از خدا بترسند و در اعمال خود اخلاص را حفظ کنید و یاد خدا را فراموش نکنید و آگاه باشید که خداوند ناظر بر اعمال شماست و توصیه می‌کنم شما را به پیروی از امام و کوتاهی نکردن اجرای فرامین آن بزرگوار. سعی کنید که اعتقادات خود را در اصول و فروع قوی سازید تا در سختی ها نلغزید.

احمد امینی(امضاء)


خاطره ای از شهید زین الدین


یک روز آقا مهدی می خواست وارد مقر لشگر شود. دژبان که یکی از بچه های بسیجی بود، جلویش را گرفت: کارت شناسایی!
ندارم.
برگه ی تردد! ندارم.
آن بسیجی هم راهش نداده بود.
آقا مهدی خودش را معرفی نمی کرد. اصرار کرد که من متعلق به این لشگرم و باید داخل شوم.
آن بسیجی هم گفت الا و بلا یا کارت یا برگه ی تردد...!
کارت و برگه ندارم، اما مال این لشگرم. شما بروید و بپرسید!
نه حتما، باید کارت یا برگه ارائه کنی!... در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی را می بیند، قاطعانه می گوید: به هیچ وجه نمی شود.
اگر خود زین الدین هم بیاید، بدون کارت راهش نمی دهم!
آقا مهدی برمی گردد، می خندد و می گوید: حالا اگر خودم زین الدین باشم چه؟!
آن وقت کارتش را به او نشان می دهد. قبل از آنکه دژبان وظیفه شناس اظهار پشیمانی کند، آقا مهدی در آغوش می گیردش، صورتش را می بوسد و به خاطر وظیفه شناسی اش تشویقش می کند.

شهدا و حضرت فاطمه س


[تصویر:  73517016014825512191.gif]
*شهید اردستانی که در نیروی هوایی ارتش بود؛ توی آسمان بال هواپیمایش تیر خورد؛ یعنی افتادن هواپیما قطعی بود.
 اما بعدها گفت آن لحظه احساس کردم خانم فاطمه زهرا به من گفت: هول نشو هواپیما در کنترل توست و با وجود از بین رفتن بال هواپیما من هواپیمات را نگه داشتم.
 اینها را گفتم برای اینکه بدانید  این افراد به حضرت زهرا وصل بودند.
 حضرت زهرا در خواب به شهید کاظمی گفت شفا یافتی به کارت برس
 بچه‌‌‌ها این شب‌های فاطمیه باید از شهدا چه بخواهیم؟ هر چیزی که از حضرت زهرا می‌خواهید بخواهید اما فقط به حضرت زهرا راست بگویید. شهدا به حضرت زهرا راست گفتند که دوستش دارند.
 
*حاج احمد کاظمی در جنگ تیر به سرش خورد و در کما رفت؛ مجبور شدیم به عقب برگردانیمش. یک دفعه از بیهوشی از خواب بلند شد و گفت برویم من حالم خوب شد .بعد بهش گفتم حاج احمد تو در کما بودی چه شد؟
 به من گفت مدیونی تا وقتی که زنده‌ام این خاطره را برای کسی تعریف کنی گفت خانم در خواب آمد و به من گفت چته از خواب بلند شو ما شفایت دادیم برو به کارت برس.
 به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی حسینی فاطمه‌الزهرا ساخته


*بعضی از شهدا پیشانی بندها را هم می‌زندند تا سربند حضرت زهرا را پیدا کنند. یادم هست یکی از آنها گفت من مادر ندارم می‌خواهم حضرت زهرا موقع شهادتم بالای سرم باشد.
 
حضرت آقا می‌گوید همه گله‌ها،‌ سختی‌ها و همه کارهای در طول سالم را جمع می‌کنم و ایام فاطمیه با خانم فاطمه زهرا این مشکلات را حل می‌کنم؛ بچه‌ها این شب‌ها شب‌های رمز عملیات مبارزه با نفس است.
 
*شهید گمنامی بعد از دعای مادرش جنازه‌اش پیدا شد. پسرش در خواب به مادر گفت:مادر جان خیلی خوب است که جنازه‌ام پیدا شده و تو شب‌های جمعه بالای سرم می‌آیی؛ اما وقتی جنازه‌ام پیدا شد من را از یک نعمت محروم کردند. ما شهدای گمنام شب‌ها در بیابان حضرت زهرا می‌آمد و برای‌مان مادری می‌کرد. این حرف‌ها را امام بیست سال پیش زده بود که شهدای گمنام همدمی جز نسیم حضرت زهرا در بیابان ندارند.
 
*شهید احمد کریمی یک روز که در قبرستان قم قدم می‌زد؛ قبرش را نشان می‌دهد و بچه‌ها به او می‌گویند قبرت خیلی کوچک است .با خنده می‌گوید نه این هم زیادی است من اربن اربا خواهم شد و قطعه قطعه می‌شوم؛ درست همان طور شد و شهید احمد کریمی کیسه‌ای از گوشت بیشتر از او باقی نماند.
 
خاطره‌ دیگری که حاج حسین نقل کرد راجع به شهید آوینی بود:
 
*یک کسی نامه تندی به سید مرتضی آوینی برای دلخوری‌های نشریه سوره و حوزه هنری می‌نویسد و همین که پلکش را می‌گذارد حضرت زهرا در خوابش می‌آید و بی‌بی سه بار به او می‌گوید که با پسر من چه کار کردی؟ وقتی از خواب می‌پرد نامه از آوینی به دستش می‌رسد که به او می‌گوید یوسف جان من دوستت دارم! هر کاری که می‌خواهی انجام بدهی من راضی هستم اما چه کنم برای من در آن دنیا پارتی‌بازی شده است و مادرم هوایم را دارد.
 

رابطه شهدا با حضرت زهرا س



صبح یک روز گرم تابستانی، زیر سایه چادری در هفت‎تپه، مأمن «لشکر خط‎شکن 25 کربلا» لابه‌لای تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم. نورالله ملاح را دیدم که از دور، در طراز نرم و ملایم نور، با لبخندی از جنس سرور، به طرفم می‌آمد، سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست. 


گفت: پسر، قشنگ شدی‌ها! عجبا چرا این روزها، بعضی از بچه‌ها موهاشون رو از ته می‌تراشند! نکنه خبرایی هست و ما بی‎خبریم، عین حاجی واقعی‎ها شدی‌ها! . . . تقصیر که میگن همینه دیگه، نه؟ 

شهید ملاح دستش را روی شانه‌هایم چفت کرد و با لبخندی غریبانه گفت: سید، بذار برات از خواب دیشب بگم. تو هم از اصحاب خواب دیشب من هستی . . . . 

گفتم: من! این یعنی چی؟ خواب! حالا چه خوابی دیدی؟ پسر نکنه جرعه شهادت را تو خواب نوشیدی!‌ 

گفت: برو بالاتر سید، اصلاً یادت هست من همیشه بهت می‌گم که به شکل غریبانه‌ای شهید می‌شم، تو هی به من بخند، ولی دیشب به ظهور رسیدم. بشارتش را گرفتم. 

خندیدم و گفتم: آره، تو از همین حالا سوت شهادتت رو بزن!‌ 

گفت: خواب دیدم همین اطرافم، بعد یکی به اسم صدا زد، نگاهی به دور و برم انداختم، صدا از تو چادر حسینیه گردان می‌آمد، اما صدا یک‏جورایی غریبانه خاص بود، حیرت کردم!؟ مثل اون صدا تا به حال هیچ‎کجا نشنیده بودم. آرام و بی‌تاب و بی‌قرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ریختم. ناگهان اندیشه‌ای مثل یک وحی ریخت توی دلم. مقابل تکه‌ای از نور زانو زدم. مثل وقتی که مقابل ضریح آقا علیّ‎بن موسی ‌الرضا می‌خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی‌قراری گفتم: 


«السلام علیک یا فاطمة زهرا(س)» 

حال غریبی پیدا کردم، من و حضرت زهرا علیها السّلام 

حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام، آقا امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام دو طرفش نشسته بودند. 
آن‎قدر مبهوت و متحیر بودم که کلامی برای گفتن نیافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام به اصحاب عاشورایی به مولا علی علیه السّلام. 

حضرت زهرا علیها السّلام فرمودند: پسرانم، حسن و حسین، سلام خدا بر شما باد، ایشان (نورالله) چند روز دیگر مهمان ما خواهد بود. 

بعد، آقا امام حسین علیه السّلام دست روی سرم کشیدند و من ناگهان از خواب پریدم. 

این بشارت بود. سید جون!‌ مدت‌هاست که منتظرش بودم، واقعیت اینه که تا منتظر نباشی، خونده نخواهی شد. باید آرزو کنی، تا آ‌رزوهات سراغت بیان. بیدار که شدم، وقت اذان بود. وضو گرفتم، فکر کردم که قرار است چند روز دیگه . . . . اصلاً خبر که داری داریم می‎ریم مهران؟ می‎دونی ان‎شاءالله من شهید می‌شم، بشارتش رو گرفتم، می‌دونم که به غریبانگی حضرت زهرا علیها السّلام به شکل غریبانه‌ای هم شهید خواهم شد . . . ان‌شاء‌الله! 

بغض گلویم را گرفت، تو حیرت ماندم. آره ما بر حقیم و این‌ها نشانه آن ظهور حقیقت مطلق است. بلند شدم شهید ملاح را بغل کردم. 

گفت: تو شک داری؟ گفتم: بیا یک شرطی ببندیم، اگه جا موندم، شفاعتم کن. 

عصر روز پنجم از این واقعه، شانزدهم تیرماه شصت و پنج، سربندها که روی پیشانی رفت، به یاد ملاح افتادم. دور و برم را گشتم. آخه قدش بلندتر بود و ته ستون می‌ایستاد. رفتم نزدیکش و گفتم: هی مرد، قول و قرار ما رو که یادت هست؟ 

لبخندی زد و گفت: سید، از همین حالا تو سوتت را بزن. 
طولی نکشید که با رمز یا اباعبدالله الحسین علیه السّلام وارد عملیات شدیم و چند روز بعد در حین آزاد‌سازی مهران، نورالله ملاح، بر بلندای قلاویزان، با اصابت مستقیم راکت هواپیمای دشمن به شکل غریبانه‌ای، مظلومانه شهید شد، و چنان پودر شد که چیزی از جنازه‌اش باقی نماند. در سحرگاه هفدهم تیرماه 65، نورالله مهمان حضرت زهرا علیها السّلام شد.

وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

ما هم در راستای موجی در فیس بوک این مطلب را منتشر میکنیم ....
شما هم منتشر کنید ....

وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند
می گویند یک روز " غضنفر " .....

در صورتی غضنفر یعنی " شیر ، مرد با صلابت و قوی " است و از قضا یکی از القاب حضرت علی (ع) است.


وقتی یک چیز از مــُــد افتاده به آن می گویند " جــواد "
و جواد به معنای " بخشنده و سخاوتمند " است
و از قضا از القاب امام محمد تقی (ع) است.


از اسم " بتول " برای مسخره کردن استفاده میکنند ، در صورتی که بتول یعنی پارسا و پاکدامن که به صورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا (س) و حضرت مریم (س) هم هست.

در فیلم ها نام های تقی و نقی را به هزل می آورند ، و تقی یعنی با تقوا و پرهیزگار و نقی به معنای پاک و پاکیزه است و اتفاقا از القاب امام جواد (ع) و امام هادی ع...

وقتی میخواهند بانوان نیروی انتظامی را مسخره کنند میگویند " فاطی کماندو " ، چه جالب !!

و یا به جای نام مبارک حضرت ابوالفضل العباس (ع) میگویند ابرفرض

حال..،
این ما شیعیان و این ارادت ما به اهل بیت (ع)
در مبارزه با این فرهنگ غلط سهیم باشیم...

نگذاریم در طنزها و جوک هایشان از اسامی مقدس ائمه هدی (ع) استفاده کنند.



http://www.rodfile.ir/images/96s77724alxmquicbhbw.jpg


لطفا با هر توانی که دارید منتشر کنید

بدون شرح ...

چه گویم که نا گفتنم بهتر است زبان در دهان پاسبان سراست


جگر شیر نداری سفر عشق مرو


پیشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود وبی سیم را هم روی کولش. خیلی بانمک شده بود. گفتم: خودت رو مثل علم درست کرده ای؟ می دادی روی لباست را هم بنویسند. پشت لباسش را نشان داد نوشته بود: «جگر شیر نداری سفر عشق مرو! »

گفتم: به هر حال، اصرار نکن . بیسم چی لازم دارم ولی تورا نمی برم؛ چون هم سن ات کم است هم برادرت شهید شده!
با ناراحتی دستش رو گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت: باشه، نمیام ولی فردای قیامت شکایتت رو به فاطمه زهرا«علیها السلام» می کنم.می تونی جواب بده!
گفتم: برو سوار شو.
در بحبوحه عملیات پرسیدم: بیسیم چی کجاست؟گفتند نمی دانیم، نیست. به شوخی گفتم: نکنه گم شده، حالا باید کلی بگردیم تا پیدایش کنیم. بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد. یکی از شهدا ترکش سرش را برده بود.وقتی برگرداندیمش پشت لباسش نوشته بود:« جگر شیر نداری سفر عشق مرو»

(کتاب سیزده ساله ها- هادی شیرازی)


درد دل فزرند جانباز

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 این روزها جانباز بودن با مورد اتهام قرارگرفتن یکی شده گویا!...این روزها جانبازان ما! برای این که ثابت کنند درد و ترکش در بدن دارند، باید قسم بخورند و کمسیون و...که نکند از درصد جانبازیشان کم... شده و مسئولین بی خبر!...و به قول "کاش می شد خدا را بوسید"

"پدرم
در امور شاهد، «جانباز» شد!
همان روزی که اعضای تنش
برای تکمیل پرونده،
در حضور دستگاه
باید گواهی می دادند،
که چند درصد از «شهادت»
عقب ماندگی دارد."
 
انصاف یک جانباز با داشتن عزام  به جبهه  و گواهی مجرو حیت اسباب بازی  بنیاد  جانبازن  بشود . جانبازهای عزیز مان  که برای خدا  رفته اند جبهه   الان  ناتوان هستند. دل شکسته هستند .سر خود را پیش دکتر ها  خم کند تا دکتر های زمانه جبهه ندیده بنیاد  جانباز ها را مثل نخ کند از سوزن عبور دهد ابروشون ببرد  درصد بزنند . هر گز این ارزو را کار مندان بنیاد شهید جانبازان به گور خواهند برد انشالله. این میز مقام دنیا  و پول ثروت کاخ نشینی مال شما بنیاد نشین ها  . ما مثل پدرم حضرت علی می خواهیم ازاد  بی ریا زندگی کنیم  فقط تابع  ولایتیم . شما دل امام عصر.  امام خامنه ای و خانواده شهدا و جانبازان به درد اوردید. دنیا پرستان خوارج.
و اما دشنان ما از این دلاوران می ترسند  که جانباز  هستند  همیشه به فکر  اسلام وطن هستند


 سلامتی همه جانبازان عزیز

[تصویر: 32149174189493695910.gif]
 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بنده پوتینم شل شده!

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



سیزده چهارده سال سن داشت ....

وسط عملیات یدفعه نشست ...

گفتم : حالا چه وقت استراحته ؟!!

گفت : بند پوتینم شل شده.  میبندم و راه میفتم ...

نشست ولی بلند نشد ....

هردوپایش تیر خورده بود 

ولی برای روحیه ما چیزی نگفت !!!

17 اسفند سالروز شهادت سردار اسلام.حاج محمدابراهیم همت



هواپیمای‌ عراقی‌ ما را هدف‌ گرفته‌ بود.

می‌خواستم‌ ماشین‌ را نگه‌ دارم‌که‌ برویم‌ یک‌ گوشه‌ پناه‌ بگیریم‌.

حاجی‌ بدون‌ این‌ که‌ چهره‌اش‌ تغییری‌کند گفت‌ «راهت‌ رو برو.»

ـ حاجی‌، مگه‌ نمی‌بینی‌؟ ما رو هدف‌ گرفته‌.

زیر لب‌ خواند «لا حول‌ ولا قوة‌ الاّ بالله.»

و دوباره‌ گفت‌ «راهت‌ رو برو.»


تو این دنیا که دشمن داره شیعه و تفکر شیعه رو می کوبه فقط یک چیز میتونه

سپر دفاعی شیعیان باشه یاد خدا و ایمان خالص به خدا.یکم فکر کنیم می فهمیم

همین یاد خدا باعث پیروزی قوای اسلام مقابل کفر با آنهمه تجهیزات پیشرفته شد.

هنوز هم آن سنگرها باقیست...


هنوز زنده ام

هنوززنده ام؟؟؟

   
بدجوری زخمی شده بود...

رفتم بالای سرش...

نفس نفس می زد...

بهش گفتم زنده ای ؟

گفت: هنوز نه!

خشکم زد...

تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره...

اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و من ...



متن کامل وصیت شهید تورجی زاده

[تصویر:  73517016014825512191.gif]


الحمدالله رب‌العالمین، شهادت می‌دهم که معبودی جز الله نیست و برای رشدانسان‌ها پیامبرانی فرستاده که نبی اکرم محمد ابن عبدالله خاتم آناناست.

او نیز برای استمرار راه صحیح این امت و عدم انحراف از مبانی عالیه اسلام حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان ولی و وصی بعد از خود معرفی نمود.

شهادت می‌دهم قیامت حق است و میزانی برای سنجش اعمال وجود دارد. بهشت و دوزخ حق است و اجر و جزایی در پی اعمال است.

امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، انشا الله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان و ... هیچ دریغی ندارم.

زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود،امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن رابنماید.

خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.


خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.

اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش.

خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.

اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که بالیاقت فرسنگ‌ها راه است.

 

هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام:

بسیجی‌ها، سپاهی‌ها ... این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جان به فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.

نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خودبیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خوددقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دوربود.

عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بربگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.

 

پدر و مادرم سخن با شما بسی مشکل است میدانم این داغ با توجه به علاقه‌ای که به من داشته‌اید بسیارسخت است. پدرم مبادا کمر خم کنید. مادرم مبادا صدای گریه‌ی شما را کسیب شنود.

پدر و مادرم همان‌طور که قبلاً مقاوم بودید در این فراز از زندگی‌تان نیز صبر کنید و با صبرتان دشمن را به ستوه آورید، دوست دارم جنازه‌ام ملبس به لباس سپاه بوده و به دست شما در قبر گذارده شود؛ مرا از کودکی خود از محبان حسین (ع) و زهرا)س) تربیت کردید. از طعنه دشمنان نهراسید.

نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم. همه باید برویم که انالله و اناالیه راجعون. فقط نحوه‌ی رفتن مهم است وبا چه توشه‌ای رفتن.

 

برادر و خواهرانم:

در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه می‌کنید و هر چه می‌گوییدبا رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلابندانید.

اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه رابخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفونمایید.

ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.

اگر جنازه‌ای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید:

 

یا زهرا (علیهاالسلام   .(


از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.

خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.

در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منورفرما.

خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.

خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراهندارم.

خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولاحسین (علیه السلام) هستند قرار بده.

 

والسلام _ محمد رضا تورجی زاده




شهید علی محمد طاهری

مادر به دیدار فرزندش شتافت.

 

زندگی نامه فرمانده شهید علی محمد طاهری:

فرزند :کرمعلی

متولد : 1346شهادت : 11/12/65 کربلای5


 

شهید علی محمد طاهری در سال  1346در شهرک بنوار ناظر از توابع شهرستان اندیمشک به دنیا آمد قبل از تولد مادرش خواب می بیند فرزندش درپارچه کاملا سفیدی پیچیده شده درحالیکه چشمهای کودک بسته شده بود باناله و شیون مادر ،خانمی جلومی آید وبه او می گوید نترسی چیزی نیست وبچه را از مادر می گیرد مادر به اومی گوید فرزندم را کجا می بری ؟مال خودم است! که در جواب به او می گوید: این بچه مال تو نیست بلکه امانتی است که در دست توست وقتی کودک متولد می گردد نام او را از روی قران انتخاب نموده و علی محمد می گذارند. علی محمد دوران کودکی را در شهرک بنوار سپری می کند و در دوران طفولیت همراه برادر کوچکش به کلاس قران که در مسجد برگذار می شد می رفت.


یکی از همرزمان شهید نقل می کند: بسیار دلسوز بود و هر مسئولیتی را که می پذیرفت به نحو احسن انجام می داد یعنی احساس می کرد که این مسئولیت یک امرخدایی است-نگاه معنوی  بدان داشتند و از تمام توان خود استفاده می کردند در دوران دفاع مقدس کل زندگی خود را روی آن گذاشتند و گذشتند از رزمندگی و جهاد, فرماندهی را در طول دفاع مقدس بر عهده داشت و از تمام لذایذ و دلبستگی ها و خوبی ها و راحتی ها و از درس گذشت و در خود جبهه هم به این صورت بود و مدام فعالیت می کرد وحتی از خواب خود می گذشت چون نسبت به کار خود احساس مسئولیت می کرد. به نقل از همرزمان او: زندگی این شهید بزرگوار خلاصه ای از عشق بود. و درتاریخ 11/12/1365 در عملیات غرور آفرین کربلای 5 در شلمچه به شهادت می رسد. قبل از شهادتش عکس خود را برمی دارد و می گوید: اگر دست چپش را بیاندازیم خیلی بهتراست تااینکه این دست بماند وبعد هم دستش را قیچی می کند وقتی به او گفته می شود چرا این کار رامی کنی می گوید: این دست باید بیافتد و زمانی هم که به شهادت می رسد دست چپش افتاده بود خانواده اش افتخارمی کنندکه در شهر کوچک محل سکونتشان هدیه ای در راه اسلام نثار کرده اند و شهید علی محمد طاهری را بمانند تاجی بر سر خود می دانند.

و اما رازی که تا قبل از شهادتش هیچ وقت ما متوجه نشده بودیم

شهید علی محمد طاهری از ناحیه پاها به خصوص زانو، درد و رنج زیادی کشیده بود ونمی بایست این همه فشار را روی پاها و زانوهای خویش بیاورد ولی ما شاهد بودیم علاوه بر آموزشهای خاکی آموزش غواصی می داد و ساعتها در میان آب سرد بود ولی هرگز نمی دیدیم که بگوید پاهایم درد می کند. این بنده حقیر این موضوع را از زبان برادرش مسعود طاهری که در آن زمان سنش بسیار کم بود ولی درخدمت گردان حمزه اندیمشک به عنوان بی سیم چی بود شنیدم.

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین

نماز جماعت یا نماز شب (عملیات محرم )

نماز جماعت یا نماز شب (عملیات محرم )

 سال 1361 قبل از عملیات محرم بود که رزمندگان خود را براى عملیات آماده مىکردند. من نیز در تیپ 17على بن ابیطالب (ع ) بودم . در آن روزها در کارخانه ى «سپنتا» مستقر شده بودیم . رزمنده ها در محوطه کارخانه چادر زده بودند، اما سالن بزرگى وجود داشت که معمولا نماز جماعت در داخل آن برگزار مى شد. گاهى وقتها بعد از نیمه هاى شب که از خواب بیدار مى شدى، وقتى نگاهت به داخل سالن مى افتاد، ابتدا فکر مى کردى نماز جماعت داخل سالن برگزار مى شود، اما بعدا به خود مى آمدى که اکنون وقت هیچ کدام از نمازهاى یومیه نیست . بلکه همه در حال نماز شب هستد! به هر قسمت سالن که چشمت مى افتاد شاهد راز و نیازبسیجیان و رزمندگانى بودى که غرق در معشوق خویش بودند. آیا آنها از خداى خود مقام و موقعیت مىخواستند؟ آیا دنبال مال دنیا بودند؟ آیا...؟!

 آنها طورى راز و نیاز مى کردند که گویى عزیزترین شخص خود را از دست داده اند. اما همین عاشقان در صحنه هاى نبرد وقتى زمان موعود فرامى رسید ، شبانگاه ، بر قلب دشمن می زدند و با قدرت ، ایمان ، دشمن را به زانو درمى آوردند.

این قدرت و انگیزه چیزى نبود، مگر اثرات همان مناجات هاى شبانه و همان رابطه ى بین عبد و معبود.