نُعَیمان، یکی از یاران با وفای پیامبر بود . او مردی شوخ طبع و بسیار خنده رو بود . روزی نعیمان از بازار می گذشت که چشمش به بادیه نشینی افتاد که عسل می فروخت . نعیمان، آن مرد را با عسلش به خانه پیامبر برد و عسل را از آن مرد گرفت و به یکی از خادمان پیامبر داد تا آن را به پیامبر برسانند و به مرد نیز گفت که منتظر باشد تا پولش را بگیرد.
پیامبر(ص) چنان اندیشید که نعیمان، عسل را به عنوان هدیه آورده است. بعد از مدتی که گذشت، بادیه نشین، درِ خانة پیامبر را زد و گفت : « اگر پول آن را ندارید، عسل مرا بدهید ». همین که پیامبر، متوجّه شدند که ظرف عسل هدیه نبوده است، فوراً پول آن را به مرد دادند . بعد که نعیمان، خدمت پیامبر رسید، پیامبر به او فرمودند : « چه چیز باعث انجام دادن این کار شد؟».
نعیمان در جواب گفت : « می دانستم که عسل دوست دارید، به همین خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم». سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گهگاه نُعَیمان را که می دیدند، به شوخی می گفتند : « آن بادیه نشینْ کجاست تا پول هدیه اش را از ما بگیرد ؟»، یا می فرمودند : « نعیمان ! کاش بادیه نشینی می آمد و ما را با سخنش شاد می کرد!»
از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم به من صبر عطا کند.
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست، آموختنی است
گفتم: مرا خوشبخت کن.
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
یی جدا و به من نزدیکترت میکند
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود: نه، تو خودت باید رشد کنی.
من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی.
خداوندا به ما رحم کن و با غفران و آمرزشت ما را ببخش که تو والا و بزرگ
مرتبهای. امروز روزی است که خداوند آن را برای شما مسلمانان عید قرار داده و
شما را شایسته و سزاوار این عید ساخته است. پس همواره به یاد خدا باشید تا
خدا نیز به یاد شما باشد. او را بخوانید تا اجابت کند، در این روز سعید، زکوة فطره
خویش را بپردازید که به راستی این سنت پیامبر شماست و از سوی پروردگار بر
شما واجب شده است.
امیر المؤمنین(ع) در یکى از اعیاد فطر خطبه اى خوانده اند و در آن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بیم داده اند:
اى مردم! این روز شما روزى است که نیکوکاران در آن پاداش مى گیرند و زیانکاران و تبهکاران در آن مایوس و ناامید مى گردند و این شباهتى زیاد به روز قیامت دارد. پس با خروج از منازل و رهسپارى به سوى جایگاه نماز عید، خروجتان را از قبر و رفتنتان را به سوى پروردگار به یاد آورید، و با ایستادن در جایگاه نماز، ایستادن در برابر پروردگارتان را یاد کنید، و با بازگشتبه سوى منازل خود، بازگشتتان به سوى منازلتان در بهشتبرین را متذکر شوید. اى بندگان خدا. کمترین چیزى که به زنان و مردان روزهدار داده مىشود، این است که فرشتهاى در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا مىدهد و مىگوید: هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا که گناهان گذشتهاتان آمرزیده شد! پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید؟
میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 7، ص 131-132
عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست. عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود. رمضان کوره ای است که هستی انسان را میسوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر میآورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرها و افطارهایش. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسازد. اگر در عید فطر درنیابیم که از نو متولد شده ایم؛ اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم؛ عید فطر، عید ما نیست.
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”
از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم
صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم
نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا
نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند
گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”
گفتم آینه شیطان شده بودم عمری
خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم خدا ز دست دل من رنجیده
من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”
روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچه ای می گذشتند . بچه ها مشغول بازی بودند . بچه ها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانة تان سوار می کنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید .
بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار می کردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال ! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند»
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل ودر دست
دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه
می رفت.
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:
«این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟»
فرشته جواب داد:
«می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب،
آتش های جهنم را خاموش کنم.آن وقت
ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!!!»
رسول خدا صلى الله علیه و آله:
أربَعُ خِصالٍ مِنَ الشَّقاوَةِ: جُمودُ العَینِ، وقَساوَةُ القَلبِ وبُعدُ الأَمَلِ، وحُبُّ البَقاءِ؛
چهار خصلت، نشان شقاوت است: خشکیدگى چشم، سختىِ دل، دور و درازى آرزو، و علاقه به ماندن [در دنیا].
نام: محمد نشان: مجازی فرزند: عزت اله تاریخ تولد: 1344 محل تولد: شانجان تاریخ شهادت: 1367/05/05 محل شهادت: اسلام آباد غرب مزار: بهشت زهرا، قطعه 40، ردیف 48، شماره 4
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب..
آن که آسمان ها و زمین را آفرید و ما را نیز،تا از این نعمات خدادادی استفاده کنیم اما من…آن که انسان ها را با قلب های مختلف الحال آفرید و حالت اخلاص را در فطرت همه قرار داد اما من….
آن که عبادت را آفرید تا انسان ها با عبادت به او نزدیک تر شوند اما من….
آن که اخلاص را آفرید و در وجود هر فردی قرار داد تا از آن اخلاص استفاده کند و به وسیله آن اخلاص مقرب درگاه او شود اما من…..
آن که عشق را آفرید تا به کمک این عشق بتوانیم عاشقش شویم اما من…
آری بنام او آغاز میکنم که اول اوست و خالق و رزاق و…..و ما در برابر او مخلوق و مرزوق هستیم.
آری
جبهه آن جاست که به مرگ می خندند و به آن ارج می نهند و مقام والای زخمی
شدن و شهادت در راه خدا را اندک نمی پندارند و کیست که نداند این مقام ها
را به هر کسی نمی دهند و برای رسیدن به این درجات والا و ارزشمند ، باید
انسان خود را بسازد و ساخته شدن تنها با تنهایی به دست می آید..
آیا میدانید زنبور از بوی عرق بدش میآید و به کسی که بدنش بو دهد یا عطرزده باشد حمله میکند؟
آیا میدانید شیرینی تنها مزهای است که جنین در رحم مادر هم میفهمد؟
آیا میدانید زنبور عسل 5 چشم دارد که 2 تا اصلی در بغل سر و 3 تا بر روی سر قرار دارد؟
آیا میدانید 20 درصد آب شیرین جهان میان آمریکا و کانادا قرار دارد؟
آیا میدانید بهترین شکارچی در خشکی خرس قطبی است؟
آیا میدانید خرس قطبی هنگامی که روی دو پا میایستد حدود 3 متر است؟
آیا میدانید در بین انواع خرس، خرس پاندا بزرگترین جمجمه را دارد؟
آیا میدانید خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت 50 کیلومتر در ساعت بدود؟
آیا میدانید حس بویایی خرس تقریباً 100 برابر قویتر از انسان است؟
آیا میدانید کوههای آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند میشوند؟
آیا میدانید بیماری قند اولین عامل کوری در مردم جهان است؟
آیا میدانید گرده گل هرگز فاسد نمیشود؟
آیا میدانید دانشمندان دریافتهاند که مورچه همچون انسان صبحها خمیازه میکشد؟
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل
آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی،
طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه بی حیا مگه خودت خانواده نداری این چه حرفی بود که زدی هاااااااااا؟؟…
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه
بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما
اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد …
نرگس هم از فراغ تو دلگیر شد بیا
ذکری که سلسله اهل توحید جهت
سیر خود از آن کمک میگرفتند
استاد احدی
من محضر هر کدوم از بزرگان رو
درک کردم فرمودند از این ذکر غافل نشوید
بعداز نمازصبح و مغرب :
هفت بار لا حول ولا قوه الا
بالله العلی العظیم
سی بار تسبیحات اربعه
حضرت استاد حسن زاده میفرمودند بارها ضمن قرائت
این ذکر با استادم علامه طباطبایی محشورشده ام
بسته به قدرت و استعداد فرد اثرات متفاوت است
برای ما که غرق خطا هستیم حجابها را بر میدارد
و محافظت میکند از لغزشهای بد
در خاتمه استاد بذکر خاطره ای از دیدار مقام
رهبری با حضرت بهجت ره میپردازندکه در آن ایشان ذکر مزبور را به رهبری داده توصیه
به التزام فرموده اند واز آن تاریخ در دیدارها فاصله نماز مغرب و عشا رهبری بیست
دقیقه شده که هم به نافله هم بذکرفوق برسند
اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّی فِیهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَکْرِمْنِی فِیهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ
اى خدا در این روز به اعمال نافله و مستحبات مرا بهره وافر عطا فرما و به حاضر و آماده ساختن مسائل در حقم کرم فرما
وَ قَرِّبْ فِیهِ وَسِیلَتِی إِلَیْکَ مِنْ بَیْنِ الْوَسَائِلِ یَا مَنْ لاَ یَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ
و وسیله مرا بین وسایل و اسباب بسوى حضرتت نزدیک ساز اى خدایى که سماجت و الحاح بندگان تو را باز نخواهد داشت.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
دو روز پیش بود که به خواب مادرش امده بود
مادر جانم می دونم توی این این سال ها خیلی سختی کشیدی، شرمنده ... اما اومدم یه خبر خوش بهت بدم ... یه دو روز دیگه با رفیقام بر می گردم ... نمیگم کدوم رفیق هام چون خودشون راضی نیستند... اما من بر میگردم ... ؛ بعد لبخند زده بود و همین...
مادر که از خواب بیدار شده بود، اصلا طور دیگری رفتار می کرد ... استرس داشت، خوشحال بود، می خندید، گریه می کرد ... شاید یک دقیقه هم حالت ثابتی نداشت...
مادر بیشتر از هر موقع در این سال ها خوشحال بود تا اینکه صدای اخبار توجه ش را جلب کرد ( صدای اخبار: ) ... پس از زحمات چند وقته ی گروههای تفحص و یافتن پیکر 72 شهید گمنام ، هفته آینده روز سه شنبه پیکر این شهیدان در تهران تشیع خوهند شد ، لذا ...
انگار که آب یخی ریخته باشند روی سر مادر ، بهت زده شده بود که بغض ش ترکید و انگار دوباره غم عالم به دلش سرازیر شد... همانطور که به پهنای صورت گریه میکرد با عکس پسرش شروع به صحبت کرد:
یوسفم ... بعد این همه سال، حالا هم اینجوری ... توی این سال ها کجا بودی که ببینی کمرم زیر بار غمت شکست ... رفتی و هیچ خبری ازت نشد ؛ می دونی چه قدر انتظار کشیدم ؟؟! تنها دل خوشیم این بود که یه روز بر میگردی و ... اینجوری میخواستی برگردی که من رو تا آخر عمر حسرت به دل بزاری؟... مگه خودت بهم قول ندادی ... اصلا به خوابم نمی اومدی تا بازم انتظار بکشم نه اینکه ... یا حسین (ع) تو رو به پهلوی شکسته ی مادرت زهرا (س) بچه م رو بهم نشون بده ، من دیگه تحملش رو ندارم ...
مادر تا شب آنقدر التماس و گریه کرد تا از حال رفت ...
نویسنده را دخل و تصرفی در ماجرای یوسف و مادرش نیست اما ... اما مگر میشود سیدالشهدا را قسم بدهی آن هم به ... آنوقت جواب نگیری ؟!! در همان حالی که قطره اشک نویسنده بر روی کاغذ داستان چکید، صدای تلفن خانه مادر را به هوش آورد ... نمی دانست چرا اما ناخدا گاه به سمت تلفن دوید...:
الو ، سلام علیکم ... منزل آقای احمدی ...
بله بفرمایید ...
حاج خانوم شما مادر آقا یوسف هستید؟
بله ، چطور مگه ؟... خبری شده؟...
خبر که ... حاج خانوم حتما خبر دارید که 72 تا شهید رو بچه های تفحص پیدا کردند؟ ... ما دی.ان.ای این شهدا رو یک بار چک کردیم و نتیجه ای نگرفتیم و پیکر اون هارو فرستادیم معراج الشهدا ، ظاهرا آقا مجتبی، یعنی یکی از دوستانی که توی ساختمان معراج بودند شب خوابی می بینه که : یه آقای سبز پوشی میان بالای سر تابوت یکی از شهدا و دستشون رو جلو می برند و کمک میکنند جوانی از توی تابوت بیرون بیاد و بعد دست این جوان رو می گیرند و میان پیش مجتبی ، اون آقای سبز پوش رو میکنند به دوست ما و میگن اسم این جوان یوسف هستش ... سلام ما را به مادرش برسانید و بگویید مادر ما فرمود الوعده وفا ... و آقا مجتبی ما همین جا از خواب بیدار میشه و از اون موقع مدام پیگیری میکنه و به مسئول ها التماس میکنه که یک بار دیگه استخوان های داخل این تابوت رو بفرستند برای آزمایش ... اصرار، انکار دوباره اصرار؛ تا اینکه بالاخره مسئولین راضی میشن بامداد امروز صبح سریعا یک بار دیگه آزمایشس دی.ان.ای رو انجام بدن ... تا اینکه به شکل معجزه آسایی بالاخره هویت این شهید شناسایی میشه به طوری که همه ی آزمایش کننده ها تعجب میکنند ... و اون شهید آقا یوسف شماست ...
اما حالا روز موعود فرا رسیده بود... اولین روز بعد از چندین سال که مادر به آرامش رسیده بود...
حالا وقتش رسیده بود که تابوت یوسف را جلوی چشم مادر باز کنند... تابوتی که در دلش کفن کوچکی پر از استخوان های یوسف گمگشته ی مادر را در بر داشت... کفن را که مثل یک نوزاد به دست مادر دادند یاد روزی نه چندان دور افتاد که یوسف تازه متولد شده را ، جگر گوشه مادر را پرستارها به آغوشش سپردند...
حالا هم یوسف همان یوسف بود اما ... اما ... روز اولی که به دنیا آمده بود سنگین تر از حالا بود ...
روح مطهرش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
برگرفته شده از مرکز تحلیلی تخصصی نقد بی طرف www.Naghdbt.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ
ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ
الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً
بِعبادِهِ الصّالِحین.
خدایا روزى کن مرا در آن فضیلت شب قدر
را و بگردان در آن کارهاى مرا از سختى به آسانى و بپذیر عذرهایم و بریز از
من گناه و بار گران را اى مهربان به بندگان شایسته خویش.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
راستی دو روز قبل
سرزده به خانهی دل امید - همکلاسیام - سر زدی
ولی چرا
به خانهی حقیر قلب من نیامدی؟
رد شدم، قبول
ولی به من بگو
کی به من اجازهی عبور میدهی؟
راستی اگر ببینمت
به من هر چه خواستم میدهی؟
کارنامهی مرا
دست راستم میدهی؟
نا امید نیستم ولی به خاطر خدا
از کنار نمرههای زیر ده عبور کن!
ای عصاره گل محمدی!
فصل امتحان سخت ما ظهور کن !
قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم
از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم.
حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.
اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم
این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک
جزء کامل بخوانم. تاریخ اجراء 4/5/69
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم
از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و
حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک
در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا
باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم
این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید
نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم.
تاریخ اجراء 11/5/69
به پسرم یاد بدهید
که همه حرف ها را بشنود
و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود
و اگر خود را بر حق می داند
به عقایدش اعتقاد داشته باشد
و با تمام قوا پای سخنش بایستد
حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند
به او بگویید
همه مردم صادق و خواهان برابری نیستند
ولی به ازای هر شیاد، صدیقی هم وجود دارد
و به ازای هر سیاستمدار خودخواه
انسان نیکی هم یافت می شود
در ازای هر دشمن، دوستی هست
به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد
که در مدرسه بهتر این است که مردود شود
اما با تقلب به قبولی نرسد
اگر با کار و زحمت خویش، یک ریال کسب کند
بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج ریال بیابد
به او بگویید تعمق کند
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود
به گلهای درون باغچه و به زنبورها
که در هوا پرواز می کنند،, دقیق شود
به پسرم یاد بدهید
با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد
در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید
اما از او یک نازپرورده نسازید
بگذارید که او شجاع باشد
می دانم که وقت می گیرد، و توقع زیادی است
اما ببینید که چه می توانید بکنید
پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است
...
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْکوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین.
خدایا
قرار بده کوشش مرا در این ماه قدردانـى شده و گناه مرا در این ماه آمرزیده
و کردارم را در آن مورد قبول و عیب مرا در آن پوشیده اى شنواترین شنوایان.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِکَ ومُعادیاً لأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِکَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.