عصر یک جمعه دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
چرا لحظه باران نرسیده است
به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است
به ایمان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گم گشته کنعان نرسیده است
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است
دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد
زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
زمین مرد خداوند گواه است
دل چشم به راه است
که در حصرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است
تویی آئینه روی من بی چاره سیاه است
و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم
فردا جمعه است وامشب شب برآورده شدن آرزوها
خدا توبه می خرد و آرزو برآورده میکند ...
شب امید و دعا و گریه و حال نذار
یک خرمن اشک حزن و یک ناله زار
یک چشم برای دوری کرب و بلا گریه کند
یک چشم برای انتظار و انتظار . . .
فرا رسیدن ماه رجب و ولادت با برکت باقرالعلوم حضرت امام باقر علیه السلام را به شما تبریک عرض می کنم. امیدوارم همه ما در این ماه مشمول خطاب أین الرجبیون قرار بگیریم.
امام باقر علیه السلام فرمودند:
اگر مومنی را دوست دارید فرا رسیدن ماه رجب را به او تبریک بگویید.
اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند
در این شب ملائک بر زمین نزول می کنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امکان و بلا مانع بودن- روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد، ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر "اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة و الروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
پیامبر اکرم صلوات الله علیه در فضیلت این نماز می فرماید: کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی. میّت می پرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیده ام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیده ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده ام. آن زیباروی پاسخ می دهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده ام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.
ماه مبارک رجب آمده تا دلهای مجذوب را به میهمانی شعبان ببرد.
رجب واقعاً ماه خداست. ماهی که تلنگری به دلت میخورد که معبودت را چگونه می پرستی و....
خوشا به حال آنانکه رجب را از پیشگاه معبود شروع کردند و به سوی نور شتافتند.
ماه رجب، ماه خداست
در غایت حرمت و فضیلت. اگر کسی روزی از این ماه را روزه بگیرد خدای را
خشنود و شعله غضب الهی را خاموش نموده است و دری از درهای جهنم به روی او
بسته می شود. رجب ماه استغفار امت من است، پس در این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را ((اصب)) می گویند زیرا که رحمت خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته می شود، پس بسیار بگوئید استغفر الله و اسئله التوبه.
هنگامی که زنی آرایش کند و معطر از خانه خارج شود و شوهرش نیز از این کار راضی باشد ، به ازای هر قدمی که زن بر می دارد، خانه ای در آتش برای شوهرش بنا می شود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
هزار هزار شور و شوق
لبان پر ز خنده
هزار هزار بسیجی
هزار هزار پرنده
هزار هزار پهلوون
هزار هزار همخونه
رفتند که ما بمونیم
رفتند که دین بمونه
شهدا را یاد کنیم اگرچه با یک صلوات
نوری که دروجودمصفی تابیده بودچیزدیگری بودودردعا،درضجه
زدن،درمولا گفتن،درگریستن ومناجات نیمه شب،درخروشیدن درخط مقدم وبردشمن
تاختن،ودریابن الحسن گفتن برترازهمه بود.
کم نمی آورد.فکرش
رابکنیددرمیان بربچه های عاشقی که همه آمده اندتاشهیدشوندورنگ وآب دنیابرای
آنها بال مگسی ارزش ندارد،جلودارباشی ومحفل توسل راگرم کنی.آقاراصدابزنی
وطلب حضورکنی وروی حرف خودت بایستی.سجاده پهن کنی وآن قدردرحرف ودعوت خودت
پافشاری کنی تاحضرت ولی عصر(ع)نظرعنایت کنند.
درحقیقت مصطفی ویاران
اودرجبهه ی دارخوین مصداق این کلام امام بودند که خطاب به رزمندگان
فرمودند:من ازاین پهره های نورانی وبشاش شماوازاین گریه های شوق شماحسرت می
برم.من احساس حقارت می کنم.من وقتی بااین چهره های مواجه میشوم واین قلب
هایی که به واسطه ی توجه به خدای تبارک وتعالی این طوردرچهره هااثرگذاشته
است احساس حقارت میکنم...
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست...
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست...
تا غمی نباشد، لبخندی نیست...
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت...
پس همیشه به خاطر داشته باش:
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی.
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند!
پروردگارا
مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم
و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم
مرا صحتی عطا فرما تا از کار لذت ببرم
و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم
مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم
و همتی عطا فرما تا گناه نکنیم
مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل کنم
و طبعی عطا فرما که با مردم بسازم
مرا بزرگواری عطا فرما که با دشمنم مدارا کنم
و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم
مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم
و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم
مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت کنم
و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر کنار باشم
مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم
و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد
ای شهید ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
«زهره » به
نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینهدار خون تو اند آسمانیان
رنگینکمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنهخیز حادثهها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
«عارف » زبان
گشوده به تأکید، ای شهید
غرور هدیه شیطان است
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت...
حال، من دنبال یکی میگردم که...
نه آدم باشد...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید....صاف و یکرنگ....
خدایا کوچه های قلبم
پر از عطر حضور توست
هرگز...
هروقت دعوت می شد برای برنامه یا کلاس یا یکی از دوستانش می خواست باهاش
قرار بزاره، یه نگاه به تقویمش می کرد و اگر اون زمان وقتش پر بود مودبانه
معذرت میخواست: ببخشید تو اون زمان من وقتم پره یا ببخشید من یه قرار
ملاقات مهم دارم و …
یک روز که حسابی از به تعویق انداختن نمازش
ناراحت بود از خودش پرسید چرا من تمام برنامه های مهمم رو سرساعتشون انجام
می دم اما نمازم رو نه! با اینکه مهم ترین قرار زندگی من با خالقم ساعات
اذانه.
از اون به بعد به همه کس و همه چیز که میخواست تو ساعت نماز
اول وقت ، وقتشو بگیره محترمانه می گفت: ببخشید من یک قرار ملاقات خیلی مهم
دارم!
وقتی موبایلش وقت نماز زنگ می زد یا براش پیامک می رسید، بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنه آروم همین جمله رو می گفت.
به تلویزیون وقتی یه برنامه جذاب داشت هم همین طور.
حتی
کمی مانده به اذان صبح وقتی آلارم گوشیش به صدا در می آمد و او وسوسه می
شد که بگه “فقط ده دقیقه دیگه بخوابم!” با قاطعیت به صاحب اون وسوسه می
گفت: نه! من یه قرار خیلی مهم دارم.
حالا تمام نمازهاش اول وقت شده بود.
گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟گفتم: چه میدانم، لابد این طوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خوب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلا!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خوب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه ی قصه ها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز.
گفتم: خوب خودت بگو اصلا.
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس "حضرت زهرا(س)"است، خواستم کمی شبیه "حضرت زهرا(س)" باشم.
مواظب باشیم...
گاهی...
جای رحمت می شویم زحمت
چون با یک نقطه جابجا می شویم...
بسم رب الزهرا
قبل از اعزام جبهه بنا داشت که از خانواده شهدا دیدار کنه، اون موقع عضو کادر سپاه بود
بخاطر وجود منافقین اجازه نداشتن که لباس سپاه رو بپوشند
وقتی برای دیدار خانواده شهدا آماده میشد، لباس سپاهی خودش رو توی ساکی می گذاشت و نزدیک خانه شهید که میشد می پوشید و با اون لباس وارد منزل میشد...
وقتی رفت جبهه از دوستانش خبر اومد که شهید شده... تو فکه شهید شده
12 سال چشم انتظار بودم... کی پسرمو میارن...
خواب دیده بودم که روی خاک ها دارم راه میرم که زمین پر از جواهرات تکه
تکه شده بود، می رفتم دونه دونه جمع می کردم و بلند میگفتم اینها همش مال
منه ... از خواب پردیم...
گفتم میاد
بالاخره اومد
میخوام بدونم کی بوده که این استخوان های پسرم رو از دل خاک بیرون کشیده که دستها و پاهاشو ببوسم...
روزی اومد و گفت مادر فرش ها رو جمع کن و موکت بنداز، متوجه منظورش شدم، بهم گفت عزیر کسی رو در نظر داری
گفتم دختر عموت، همه چی هم آماده هست، فقط یک آیینه و شمعدان کمه...
خوشحال شد، گفت ممنون عزیز، وقتی از مرخصی برگشتم انشاالله کارهارو هماهنگ
میکنیم...
اما رفت...
برنگشت...
مادر شهید سید محمد الحسینی
** از خـــداونــد درخواســـت شهــــادت کـــن**
اگـــر خداونـــد فرمـــود:
" اللهـــم ارزقنــــا توفیــــق الشهـــادة فـــی سبیــلکــــ "
خدایا!
دلم را به تو می سپارم
دلی که همچون یک دفتر
پر است از غم.. دلتنگی...
گناه و آرزو …
خدای من!
با دستان مهربانت قلمی به دست گیر
و به لطف خود
پاک کن گناهانم را
خط بزن غم هایم را
تایید کن آرزوهایم را
و دلی رسم کن
در دفتر دلم به بزرگی دریا...