شهدعشق
شهدعشق

شهدعشق

جامانده ام...

▪همه رفتندومن ازهجرتو هق هق کردم
▪بخداحضرت ارباب ز غم دق کردم
▪کاش همراه تمام رفقا میرفتم
▪پا برهنه ز نجف تا کربلا میرفتم
▪خستگی در وسط راه چه لذت دارد
▪زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

دعا




امام سجاد علیه السلام:
بار الها... باطل را از درون ما محو نما
و حق را در باطن ما جاى ده.
زیرا که تردیدها و گمان ها فتنه زایند و بخشش ها
 و نعمت ها را تیره مى سازند.

الوافی ج1، ص 3

ظهـــور

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم هر جمعه برای گناهانم خون گریه می کنی اما باز هم گناه می کنم

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم نگاهم می کنی اما در مقابل نگاه مهربانت گناه می کنم و دلت را می شکنم

گره کور ظـــــــــــهور تو منم

که می دانم چقدر غریبی اما من حتی اراده ترک یک گناه را برای کم شدن غربتت ندارم


نتیجه تصویری برای اللهم عجل الولیک الفرج

دیکته

زندگی دیکته‌ای نیست که آن را به ما گفته بودند

و گفته باشند و خواهند گفت!

  زندگی انشایی است که تنها باید خود بنگاریم...
باشد که موضوع انشای زندگیمان 【خـدا】 ،
مقدمه‌اش 【عشق او】 ،
و انتهایش 【نگاه او】 باشد ...

حکمت

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮﯼ داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ می‌افتاد، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ می‌گفت: «ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!» ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ!»

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می‌خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»
ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ می‌شدم.»

خدایا ؛ چشمِ امید به تو بسته ام ...

الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...
همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...

" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "

پند لقمان

روزی ﻟﻘﻣﺎن به ﭘﺳرش ﮔﻔت اﻣروز به تو 3 ﭘﻧد ﺧواھم داد

ﮐه ﮐﺎﻣروا ﺷوی

اول اﯾﻧﮑه ﺳﻌﯽ ﮐن در زﻧدﮔﯽ بهترین ﻏذای ﺟﮭﺎن را بخوری!

دوم اﯾﻧﮑه در بهترین ﺑﺳﺗرو رﺧت ﺧواب ﺟﮭﺎن ﺑﺧواﺑﯽ!!

ﺳوم اﯾﻧﮑه در بهترین ﮐﺎخ ھﺎ و ﺧﺎﻧه ھﺎی ﺟﮭﺎن زﻧدﮔﯽ ﮐﻧﯽ!!!

ﭘﺳر ﻟﻘﻣﺎن ﮔﻔت ای ﭘدر ﻣﺎ ﯾﮏ ﺧﺎﻧواده ﺑﺳﯾﺎر ﻓﻘﯾر ھﺳﺗﯾم

ﭼطور منﻣﯽ ﺗواﻧم این ﮐﺎرھﺎ را اﻧﺟﺎم دھم؟

ﻟﻘﻣﺎن ﺟواب داد:

اﮔر ﮐﻣﯽ دﯾرﺗر و ﮐﻣﺗر ﻏذا ﺑﺧوری ھر ﻏذاﯾﯽ

ﮐه ﻣﯾﺧوری طﻌم ﺑﮭﺗرﯾن ﻏذای ﺟﮭﺎن را ﻣﯽدھد.

اﮔر ﺑﯾﺷﺗر ﮐﺎر ﮐﻧﯽ و ﮐﻣﯽ دﯾرﺗر ﺑﺧواﺑﯽ در ھر ﺟﺎ ﮐه

ﺧواﺑﯾده ای اﺣﺳﺎس ﻣﯽ ﮐﻧﯽ

بهترین ﺧواﺑﮕﺎه ﺟﮭﺎن اﺳت.

و اﮔر ﺑﺎ ﻣردم دوﺳﺗﯽ ﮐﻧﯽ و در ﻗﻠب آﻧﮭﺎ ﺟﺎی ﺑﮕﯾری

و آﻧوﻗت ﺑﮭﺗرﯾن ﺧﺎﻧه ھﺎی

ﺟﮭﺎن ﻣﺎل ﺗوﺳت . . .

دعا

بدترین احساس زمانیست که خودت هم می فهمی که ازخدا دورشده ای …
ای خدا ای بی پناهان را پناه
رهنمای عاشق گم کرده راه
ره نمی دانیم بنما راهمان
نیستیم آگاه ، کن اگاهمان
ای به هر سوزی تو را ساز دگر
ای به هر سازی تو را راز دگر


الهی و ربی من لی غیرک

فقط یک سحر دیگر باقیست........ 
و..... دوباره آغاز میشود هیاهوی دنیای بی رمضان...... 
من می ترسم خدااااا؛ 
از شیطانی که در بندش کرده ای،،،، 
از نَفْسی که سرکشی خواهد کرد،،،، 
و از تمام آنچه که مرا از آغوش تو خواهد گرفت......
 خدا فقط یک سحر مانده..... 
و احیاهای مضطرانه ما نیز قلب بیمارمان را شفا نداده است..... 
چه کنم با درد بی پایان دلم...... 
چه کنم با ناله های بی سرانجام قلبم..... 
چه کنم با این همه سیاهی ؛ خدا ....

نیایش

" خداوندا "
آرامم کن همان گونه که دریا را
پس ازهرطوفانی آرام میکنی
راهنمایم باش که دراین چرخ وفلک
روزگار بدجورسرگیجه گرفتم
ایمانم راقوی کن 
که تو را درتنهای ام گم نکنم
" خداوندا "
من فراموش کارم اگر گاهی 
یا لحظه ای فراموشت کردم 
توهیچ وقت فراموشم نکن
" خداوندا " 
رهایم مکن حتی اگرهمه رهایم کردن
" خدایا دوستت دارم "

خدای من ...

خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن


دل نوشته برای خدا

دل نوشته برای خدا

خدا جون منم دل دارم …  ببین گرفته …

خودت نظری کن خدای مهربونم

تو گفتی هیچی به اندازه اشک چشم بنده گناهکار و پشیمونم برام ارزش نداره

خداجونم  به همین اشک هام قسمت می دم کمکم کنی و پر رویی منو ببخشی

منو ببخش که اینجوری باهات حرف می زنم به خودت قسم قصد جسارت ندارم

تو خودت با مهربونیات منو پُر رو کردی

خدایا تنهام نذار و دستم رو بگیر

خدایا منو حتی برای یه لحظه رها نکن

خدایا ....

خدایا...

خیلی دلم گرفته برای همه چی و همه جا برای چیزایی که از دست دادم و چیزایی که دوس دارم داشته باشم وندارم ولی هیچوقت بدستشون نمیارم تلاشی برای بدست آوردنش نمیکنم فقط میگم کاش کاش کاش......

میگم خدایا ببخشید اشتباه کردم دیگه انجامش نمیدم دیگه سمتش نمیرم  ازم بگذر اگه دیگه رفتم ولی فقط همون لحظه است فقط همون وقت که دارم از شهدا میخونم فقط زمانی که دارم تو خوندن دعای کمیل میگم الهی و ربی من لی غیرک فقط موقعی که گره کور به کارم میفته و دست به دامن خدا و ائمه میشم ولی وقتی همه چی تموم میشه منم یادم میره چه قولی دادم و چه عهدی بستم هی توبه میکنم هی توبه را می شکنم دیگه مثل آب خوردن شده برام حالا کی این آب تو گلوم گیر کنه و خدا بزارتم تو خماری نمیدونم؟؟!!!

نماز میخونم نمیگم نماز نمیخونم ولی نمازی که برای رفع تکلیف نمازی که میخونی که فقط بگی خوندمش خودمم نمی فهمم چی خوندم تا میام ببینم کجام می بینم دارم سلام میدم زودم جانمازو جمع میکنم خدایا خیلی باهات کار دارم ولی وقت ندارم برات مگه میذارن مگه وقت میشه بیام سمتت مگه نفسم میتونه نه بگه نه خدا من فقط یاد گرفتم به تو بگم نه  خدایا هنوز یاد نگرفتم کجا بگم باشه کجا بگم نه به شیطان میگم باشه هر چی تو بگی ولی به تو میگم نه خدایا عمرم رفت کی میخوام یاد بگیرم جای این دو کلمه کجاست خدایا خسته شدم از بس گفتم شهدا شرمنده ام ولی دلشون خون کردم خدایا خسته شدم از بس گفتم خدا چاکرتم دوسد دارم ولی به حرفت نبودم همه اش میگم لعنت خدا بر شیطون ولی همه اش دارم میرم سمتش فقط حرف میزنم همین دلم هنوز با زبونم یکی نشده گاهی اوقات میگم بمیرم بهتره اینه که هر روزم بدتر از دیروزم باشه میگم امام زمانم بیا منتظرتم ولی هیچ کاری برای اون فرج نکردم قدمی برنداشتم خدایا نجاتم بده خدایا اونقدر دستمو محکم بگیر ک نتونم ول کنم دستتو خدایا اینقدر روی من تسلط داشته باش که فکر هیچی تو سرم نباشه خدایا من ضعیفم خدایا کمکم کن دیگه باعث رنج دیگران نباشم نمیخوام باعث به گناه افتادن کسی باشم خدایا محبتتو تو دلم اونقدر بنداز که جای هیچی نباشه فقط همینو میخوام و بس خدایا تشنه محبتت هستم هیچی نمیخوام خدایا نگذار رهات کنم نگذار ازت دور بشم کمکم کن

خداجونم فقط ازت ی سوال دارم مگه تشخیص مزه تلخ و شیرین سخته ؟؟؟!!!

که من نمیتونم تشخیص بدم گناه تلخ و محبت تو شیرین !!!؟؟؟


الهی ....



 الهی ...

سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،

و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...


و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :

تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
و چشمِ امید به تو بسته است ...

همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...

امام رئوف


زیر بال و پـرم را بگیر
که یک عمر
از دوریِ راه،
برایت ای رئـوف
بال بال زده ام!

ی ترکه....

یه روز یه ترکه داشته ذکر میگفته، در وسط ذکر هنوز تمام نشده بود
که یک حوری بهشتی با جامی در دست از سمت راست او می آید
و جام شراب بهشتی را تعارف میکند
اما چون ذکر هنوز تمام نشده بود ترکه به حوری اعتنا نمیکنه
حوری از سمت چپ میآید ولی باز هم ترکه اعتنا نمیکنه
و حواسش را جمع ذکر حقتعالی میکند
تا اینکه حوری از نظر ناپدید میشه
و ترکه بالاخره ذکر خدا را همانگونه که استادش گفته بود کامل میکنه
> این ترکه کسی نبود جز علامه طباطبایی

خدایا


خدا

در دستیست که به یاری میگیری
در قلبیست که شاد میکنی
در لبخندیست که به لب مینشانی
آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی
خدا٬در تو٬باتو٬ و برای توست...


شیخ رجبعلی خیاط


مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خمش می‌کنی.
 هر چه خم شود خالی تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، ...
قرآن می‌گوید: 
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
" وَکُن مِّنَ السَّاجِدِین." 
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛ تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

مناجات شهید چمران در شب قدر



چه فرخنده شبی بود شب قدر من. شب معراج من به آسمان‌ها.
از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه‌آسای عشق را می‌دانستم، اما چیزی که در آن شب مهم بود، این بود که وجود من، روح شده بود و روح من آتشفشان کرده بود. می‌خواست همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند... آن گاه آتش عشق به کمک آمده بود و جسم خاکیم را سوزانده و از من فقط دود مانده بود و این دود همراه با روح من به آسمان‌ها اوج می‌گرفت...
شب قدر من، شبی که سلول‌های وجودم در آتش عشق، تغییر ماهیت داده بود و من چیزی جز عشق گویا نبودم. دل من، کعبه عالم شده بود، می سوخت، نور می‌داد و وحی الهی بر آن نازل می‌شد و مقدس‌ترین پرستش‌گاه خدا شده بود. امواج خروشان عشق از آن سرچشمه می‌گرفت و به همه اطراف منتشر می‌شد. از برخورد احساسات رقیق و لطیف با کوه‌های غم و صحراهای تنهایی و آتش عشق، طوفان‌های سهمگین به وجود می‌آمد که همه وجود مرا تا صحرای عدم به دیار نیستی می‌کشانید و مرا از زندان هستی آزاد می‌کرد.
ای کاش می‌توانستم همه خاطرات الهام بخش این شب قدر را به یاد آورم. افسوس که شیرازه فکر و طغیان احساس و آتشفشان روح من، آن قدر سریع و سوزان پیش می‌رفت که هیچ چیز قادر به ضبط آن نبود.
نوری بود که در آن شب مقدس بر قلبم تابید، بر زبانم جاری شد و به صوررت اشک بر رخسارم چکید. من همه زندگی خود را به یک شب قدر نمی‌فروشم و به خاطر شب‌های قدر زنده‌ام و تعالای شب قدر عبادت من و کمال من و هدف حیات من است.

شب رحمت الهی

شب عفو است و محتاج دعایم

زعمق دل دعایی کن برایم

اگر امشب به معشوقت رسیدی
 خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی زما کن
 کمی هم جای ما او را صدا کن
بگو یارب فلانی رو سیاه است
  دو دستش خالی و غرق گناه است …
التمــــــاس دعـــــــــا

یارضا

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن یک دل دیگر بیاورم
مولا خلاصه عرض کنم دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم...
التماس دعای کربلا و فرج
اللهم عجل لولیک الفرج