مهمان دنیا


«ما در دنیا جز یک مهمان نیستیم

مرگ آتشی است که به سراغ همه می آید

پس چرا این مرگ باعزت نباشد؟»

السلام علیک یا اباعبدالله


گشتم خراب ِ تو که تو از نو بسازی ام

اصلاً بیا مرا بزنم من که راضی ام


پیش ِ تو هستم و سر ِ من گرم ِ تو نشد

من را ببخش... پیش ِ تو دنبالِ بازی ام



عشق حسین


در روز تبادل پیکر شهدا، یکی از شهدایی که عراقی‌ها کشف کرده بودند،
 هویتش معلوم نبود...
سردار باقرزاده پرسید: از کجا می‌گویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقی‌ها جگرمان را حال آورد...
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که
روی آن نوشته شده «یا حسین شهید». از این پارچه
مشخص شد که ایرانی است!
بله، حتی دشمن هم ما را با عشقمان به حسین(ع) می‌شناسد...
ما زنده به عشقیم که با عشق بمیریم
صد مرتبه از عشق تو مردیم و نمردیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم

مشق شب

مشق شب می نویسم

هر جمله ای 100 مرتبه

عاشقی وخدایی بودن را

عاشقی وزمینی نبودن را

عاشقی ومنتظرش بودن را

عاشقی وعشق به خوبیها را

ومشق میکنم تمام اینها را در هر غروب

تاباورکنم دنیا را برای ماندن نساخته اند

ودنیا وراثی دارد که به ارث شان میرسند


رهــــایمـ نکن بیش از همیشه دلتنـــگمــ



آقـای ِ خـوب ِ مـن
مـن ، بـد !
ولــــی ..

امــــروز دلـتـنـگی
از هـمـیـن چـشـمـان ِ گـنـاه دیـده ام لـبـریـز شـد ...
مـگر نـه اینـکه آهـــوی ِ رمیــده ی چشــمان ِ مــرا تو ضــامنی ؟
رهــــایمـ نکن
بیش از همیشه دلتنـــگمــ

الســـلام علــیک یا ضـــامن آهـــــو


دختر جانباز

49.gif49.gif49.gif

معلم که می‌دانست پدرش جانباز جنگ است،
سعی کرد حرف‌هایی بگوید تا آرام‌اش کند
و به او دلداری بدهد. حرفهای معلم
!
ناتمام ماند وقتی دختر بچه به او گفت
:
«
خوش‌بحال بچه‌های شهید
آخر آنها ناراحتی پدرشان را ندیده‌اند

چیزی غیر ممکن نیست

  روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.... سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد. روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده  و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود: سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم. مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.... نتیجه: هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. . . . هیچ چیز غیر ممکن نیست!

حواست رو جمع کن..!

دوست گرامی که همش ادرس گوناگونی روتو گوگل جستجو میکنی....با شمام...!

  

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 

 همه ش داری به خلق خدمت میکنی...افرین ولی یکم فکر کن...شمایی که

به بهونه چیزای الکی با جنس مخالف  کامنت خصوصی رد وبدل میکنی

حواست هست این کارت نه تنها ثواب نداره بلکه گناه هم داره... 

 

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

 

        

عالم مجازی هم محضر خداست...

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com  

 

 

 

مراقب دست راستمــــان که کلیک می کند

و چشمانمان که نظاره می کند باشیم

” کل اولئـــک کان عنـــه مسئــــولا “

و بدانیم و آگاه باشیـــم که

خـــــداوند

هم یک کاربـــــر همیشــــه ” آنلاین ” اینجــــاست.

                                                                        

                                                                                        تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com      

                  

  فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلَا تَکْفُرُونِ

پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و مرا سپاس گزارید و کفران نعمت نکنید (آیه 152 سوره بقره)

 

 

 

 




شیعه


%D8%AC%D8%AF%D8%A7%20%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87%20%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7 تصاویر متحرک ویژه ماه محرم

می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ . . .

تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ؛

ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ؛

ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛اه اه اه نرفتم .

ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ

ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . . . ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ

ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛

ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ

ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ. . .

ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ؛ ﻣﺴﺎﻓﺮ

ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ

ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ نداره !!!

برای شیعه ها کپی اجباری...

 

حجاب حضرت زهرا (س)!

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی ...

بر گرفته از وبلاگ فراق مولا


سلام


سلام بر یاران شهر آسمانی
سلام بر آنانکه صادقانه ایستادند
مردانه جنگیدند
عاشقانه شهید شدند
و مظلومانه از خاطره دنیاطلبان رفتند
خوشا بحالشان و بدا به حالمان ...

 

سرلشکرشهیدمسعودمنفردنیاکی

๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩

 این سربازانی که هم اکنون در مصاف با

دشمن بعثی هستند، همه فرزاندن ما هستند و

من وظیفه دارم که در کنار آنها باشم،

همراه با آنها بجنگم دشمن را ناکام کنم

و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود

به ارمغان بیاورم.

سرلشکرشهید مسعود منفرد نیاکی

๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩๑๑۩۞۩

کوشش کنید از این به بعد اشتباه نکنید...

 

گویند شیخ هادی نجم آبادی به شیوه همیشگی نیمه شبی از خواب برخاست و به کنار حوض رفت تا وضو بگیرد و نماز به درگاه یگانه بجای آورد . ناگاه مردی را بر لب بام خانه دید که می خواست به پایین بپرد . وی از دیدن شیخ خود را باخت و از روی بام به حیاط افتاد .

شیخ به سویش رفت ، دید بینوایی به امید دستبرد به خانه وی آمده ، خانه اغنیا را گذشته و به کاهدان زده است . شیخ از او پرسید : پایت که نشکست؟ بیا نان و چای بخور و آنگاه برو .

سپس به مالیدن پای او سر گرم شد تا آن مرد از رنج افتادن آسوده شود . از قضا آن بیچاره همکاری داشت که در کوچه انتظارش را می کشید . دید خبری از رفیق ناشی او نشد ، ناچار بر بام رفت و به درون خانه نگریست . دید شیخ مشغول مالیدن پای رفیق وی و اندرز دادن به اوست .

شیخ متوجه او شد ، صدایش زد که : تو هم بیا با رفیقت نان و چای بخور و بعد بروید .

آن دو بینوا ترسان و لرزان و شرمسار از کرده خویش ، زیر چشمی شیخ را می نگریستند . شیخ هم به مهمانان ناخوانده پند و اندرز می داد : آدمی اشتباه می کند . شما باید روی زمین هموار و صاف بروید اما اشتباهاً روی دیوار رفتید و افتادید . کوشش کنید از این پس این اشتباه را تکرار نکنید .

آنان هم سر افکنده شده و از خانه شیخ توبه کنان رفتند که دیگر گرد دزدی نگردند .

قال الباقر (علیه السّلام): یجب للمؤمن علی المؤمن ان یستر علیه سبعین کبیره.

امام باقر (علیه السّلام) فرمود : هر مومنی وظیفه دارد هفتاد گناه کبیره را بر برادر مومن خود بپوشاند .


این جمعه هم گذشت

ساعات عمرم همه با درد و غم گذشت

دستم بگیر که آب از سرم گذشت

میخواستم وقف دین تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه میخواستم گذشت

تا کی غروب جمعه ها بنشینم یک گوشه به انتظار؟

که این جمعه هم گذشت....

دعا در قنوت نماز

دعا در قنوت نماز
آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند: « اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی. »

زیباترین ها

زیباترین شروع:بسم الله                       زیباترین دین:اسلام

زیباترین خانه:کعبه                               زیباترین استاد:امام صادق(ع)

زیباترین عشق:مهدی فاطمه (س)            زیباترین غنچه:حضرت علی اصغر(ع)

زیباترین سرانجام:شهادت                          زیباترین لباس:احرام

زیباترین ندا:فطرت                                   زیباترین دوست:کتاب

زیباترین روز:جمعه                                    زیباترین بیابان:عرفات

زیباترین میعاد:معاد                                    زیباترین کلام:لااله الاالله

زیباترین آواز:اذان                                        زیباترین شهید:امام حسین(ع)

زیباترین بنا:حضرت ابراهیم                          زیباترین پرچم دار:حضرت عباس

زیباترین پیرمرد:حبیب ابن مظاهر                   زیباترین آواره:سلمان

زیباترین شب:قدر                                        زیباترین خاک:تربت

زیباترین گل : گل نرگس


شهادت در محراب

شهیدگمنام

داشتیم آماده می‌شدیم برای عملیات بیت المقدس (4) که قرار بود در شاخ شمیران انجام بشود. قرار بود برویم شناسایی. اذان صبح که گفت شد، سریع آمدیم توی چادر، تا نماز بخوانیم و حرکت کنیم.
هفت، هشت نفری توی چادر بودند. بعضی مشغول نماز بودند، بعضی هم تازه می‌خواسنند نمازشان را شروع کنند که صدای غرش هواپیما پیچید توی گوشم. فهمیدم منطقه ما شناسایی شده. بمباران شروع شد. راکت‌ها و بمب‌های خوشه‌ای انگار زمین را شخم می‌ زد. دو سه تا راکت افتاد کنار چادر ما که چادر ستاد لشگر محسوب می‌شد.
من تازه قامت بسته بودم که مجروح شدم. برادری که در حال تشهد بود، یکهو به سجده رفت و همان طور ماند. خوب دقت کردم، دیدم از کنار پیشانی‌اش رگه خونی بیرون زد. ناخودآگاه یاد ضربت خوردن حضرت علی (علیه السّلام) در محرا ب مسجد کوفه افتادم. این بچه‌ها به آقای خودشان اقتدا کرده بودند. حتی شهادتشان هم علی گونه بود.

یااباصالح المهدی








3.jpg


صبرم از کاسه دگر لبریز است
 اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟
 آنقدر من خجل از کار خودم

  اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟

السلام علیک یا اباصالح



زاهدان و عابدانی که پیوندی با جهاد و شهادت و مبارزه ندارند

خواسته یا ناخواسته دوستدار امام غائب اند نه امام قائم

مطلوب اینان غائب آل محمد (ص) است نه قائم آل محمد

«آیت الله جوادی آملی»



16.jpg

ای پیرترین جوان تاریخ بیا


    دوریت مثل لمس باران از پشت شیشه است...

آقاجونم خسته شدم از اینهمه تکرار که به حق خوبات بیا

مولای من منو ببخش که هیچ کاری برای اومدنت نمیکنم

حتی اومدنت را به تأخیر میندازم خسته شدم خسته

از اینهمه گناه و روسیاهی

از اینهمه الهی العفو گفتن و باز برگشتن به سمت گناه

بیا جان مادرت زهرا بیا شاید منتظر نباشم اما دوس دارم بیای

فقط بیا

خنده فرشتگان

رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل(ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟ جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان می‌خندند) زمانی است که زن بی‌حجابی و بدحجابی می‌میرد، و بستگان او را در قبر می‌گذارند و روی آن زن را با خشت و خاک می‌پوشانند تا بدنش دیده نشود. فرشتگان می‌ خندند و می‌ گویند: تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می‌کرد و به گناه می‌انداخت(پدر و برادر و شوهرش و...از خود غیرت نشان ندادند) و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می‌ پوشانند.


عکس هایی از بد حجابی زنان و دختران در تهران

رضای خدا


kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.kabotar.

خداوندا ، تو شاهدى از آن لحظه ‏اى که از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدایا ، پدر و مادرم و خانواده ‏ام و دوستانم را ترک گفتم ، زیرا عشق من به تو مهم‏تر و مهم‏تر از دوستى با آنان بود.

خداوند را سپاس مى‏ گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایى داد تا در صف جندالّله قرار گیرم.

 شهید محمدحسین حقانى ولى پور

پرسش و پاسخ مرد عرب با پیامبر


روزی پیامبر(ص) در مسجد نشسته بودند مردی عرب وارد مسجد شد و بر پیامبر سلام کرد پیامبر جواب سلام را داد و مرد فرمود از شما چند سوال دارم پیامبر فرمودند بپرس تا جواب دهم


عرض کرد میخواهم داناترین مردم باشم؟
پیامبر فرمود: از خدا بترس.
عرض کرد میخواهم از خاصان درگاه خدا باشم؟
پیامبر فرمود: که شب و روز قرآن بخوان.
عرض کرد میخواهم همیشه دل من روشن باشد؟
فرمودند: مرگ را فراموش نکن.
عرض کرد میخواهمیشه در رحمت حق باشم؟
فرمودند: با خلق خدا نیکی کن.
عرض کرد میخواهم از دشمن به من آفتی نرسد؟
فرمودند: به خدا توکل کن.
عرض کرد میخواهم در چشم مردم خوار نباشم؟
فرمودند: پرهیزگار باش.
عرض کرد میخواهم عمر من طولانی باشد؟
فرمودند: صله ی رحم کن.
عرض کرد میخواهم روزی من وسیع گردد؟
فرمودند: همیشه با وضو باش.
عرض کرد میخواهم به آتش دوزخ نسوزم؟
فرمودند:چشم و زبان خود را ببند.
عرض کرد میخواهم بدانم گناهانم به چه چیز ریخته می شود؟
فرمودند: به تضرع و توبه به حالت بیچارگی.
عرض کرد میخواهم سنگین ترین مردم باشم؟
فرمودند:از کسی چیزی مخواه.
عرض کرد میخواهم پرده ی عصمتم دریده نشود؟
فرمودند: پرده ی عصمت کسی را ندر.
عرض کرد میخواهم که گورم تنگ نباشد؟
فرمودند: مداومت کن به قرائت سوره ی تبارک.
عرض کرد میخواهم مال من بسیار شود؟
فرمودند: مداومت کن به خواندن سوره ی واقعه در هر شب.
عرض کرد میخواهم فردای قیامت ایمن باشم؟
فرمودند: میان شام و خوابیدن به ذکر خدا مشغول باش.
عرض کرد میخواهم خدای متعال را در نمازم حاضر یابم؟
فرمودند : در وقت ساختن وضو بسیار دقت کن.
عرض کرد میخواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد و فقط خیر و خوبی باشد؟

فرمودند: به پدر و مادر نیکی کن.

عرض کرد میخواهم میخواهم برای من عذاب قبر نباشد؟

فرمودند جامه ی خود را پاک نگهدار.


نماز اول وقت

مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: « به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند. »بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.

شهید سید هاشم حسینی


 مردم شهیدپرور! مساجد را پر کنید، چون منافقان از مساجد و از هم پیوستگى مسلمانان مى‏ ترسند، هوشیار باشید و به منافقین اجازه اندیشیدن ندهید.

شهید سیدهاشم حسینی

 

شهادت


خون شهید، جاذبه‌ ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،

هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
شهید سید مرتضی آوینی


خدای من ...


خدایا!
بزرگی و کرمت را شکر
آنقدر نجیب گفتی : برو امتحانت رو روفوزه شدی .....
دلم از خودم گرفت از این همه نجابت ... اشک ریختم از تردیدی که کردم، اشک ریختم از ناشکری هایم، اشک ریختم از شک کردن هایم، اشک ریختم از اعتماد نکردنم به تو، راضی نشدم به انچه بر من مقدر کردی، سپاس نگفتم بر نعمتی که بی منت و بی درخواست بر من نهادی و من شک کردم و رد کردم... و ای کاش ...
مهربان اله من!
صبر خواستم اما ناسپاسی کردم و از من گرفتی آنچه بر من ودیعه نهادی... امتحانم کردی به بیشتر داشتن و امتحانم کردی به بیشتر دادن بر من ... اما من چه؟ شکست خوردم بر امتحانت... سخت شکستم و خرد شدم درخود بی آنکه صدایی بلند شود و کسی متوجه شود...
مرا ببخش بر تمام نا بندگی هایم، بر تمام عصیان هایم، بر تمام رضا نشدن هایم، بر تمام مسلم نشدن هایم...
خدای عزیز!
حال با چه رویی دوباره بر تو خواهم گفت : نعمتم ده

بار الها!

با چه رویی بر درگاهت خواهم نشست و بر خوانی که گستردی افطار خواهم کرد و باز از تو خواهم خواست نعمتم افزون کنی
بار الها!
بر من ببخش خطاهایم را
خدایا!
حال و اوضاع روحیم را بهبود ده

و مهربان خدای من!
سخت از همه ی این ها دردی است عیان ...
درد هم مسلک هایی که درد می کشند بی صدا و با صدا... اما کک دیگر هم مسلکانم نمی گزد!
رمضانی سخت بر آنها می رود
نه فانوسهای قاهره روشن است
ونه بلندگوهای مسجد دمشق اذان می گویند
بازارهای بغداد بسته شده
شهر قدس هنوز در اسارت به سر می برد
غزه بمباران می شود
امت محمد(ص) هنوز در خواب عمیق به سر می برد
ای وای بر ما
خدایا!
ببخش بر ما و کمک کن تا بیدار شویم جملگی...
آمین